کوچه باغ

و ناگهان چقدر زود دیر میشود ... !

کوچه باغ

و ناگهان چقدر زود دیر میشود ... !

 

1 .دیروز که داشتم از خیابون انقلاب رد میشدم و مشغول کتاب گرفتن بودم ،  

یه آقای تقریبن 30.40 ساله با یه ظاهر ساده و ابتدائی جلومو گرفت و شروع 

کرد به قسم خدا و آیه و حضرت ابولفضل و بقیه خوردن که ما شهرستانی 

هستیم ، زنمو از بیمارستان مرخص کردم و الان تو ترمینال منتظرمه و ما پول 

بلیط نداریم ! نمیدونم چرا اینجور موقع ها آدم خری میشم و حاضرم هرکمکی 

که بتونم انجام میدم ! شاید نه به خاطر قسم خوردنهاش و اینکه واقعن باور 

کنم اینطوریه ، واسه اینکه اصلن خوشم نمیاد یکی بهم گیر بده و نیم ساعت 

رو مخم کار کنه و یه سری چرندیات تحویلم بده ! 6 تومن میخواست و من   

بهش دادم و گفت داداش راضی باش و اینکه رفتم که زنمو ببرم شهرمون !

از اونجائی که از دو تا انتشارات " طوفان " و " مجد " میخواستم کتاب بگیرم و  

نمیدونستم کدوم اینورتره و کدوم اونور تر اول رفتم طوفان بعد فهمیدم مجد قبل 

تر بوده و برگشتم اونجا ! چون باید خیابون رو دوباره به سمت دانشگاه تهران 

میرفتم وسط راه دقیقن همونجائی که من به اون آقا کمک کردم همو دیدیم ، 

داشت دنبال یه آدم دیگه میگشت !! گذری نگاهش کردم و فقط یه لبخند 

کوچولو بهش زدم ! میدونم که به همه ی حرفای پشت اون لبخند رسید اما 

کاش ، واقعن کاش دست از این کارا برداره و لااقل یه شغل آبرومند تر واسه خودش 

انتخاب کنه ! مثه اون پیر زنی که داشت کنار خیابون کتابای دکتر شریعتیو میفروخت !   

 

 

2 . دیروز واقعن یکی از بهترین روزام بود ، واقعن بعد از امتحانای سخت بهم چسبید .... 

میخوام از صمیم قلبم ، تشکر کنم از  

تیراژه و دلارام ، خواهرای عزیزم که خیلی بهشون زحمت دادم و بدون هیچ چشم داشتی 

همیشه ، چه موقع های سختی و چه موقع های عادی مهربونیشونو بهم ثابت میکنن ،  

هاله بانوی همیشه مهربون که بازم منو شرمنده بزرگواری خودش کرد ،  

مامان سمیرا و فرزانه خانوم عزیز که افتخار نصیبم شد و زیارتشون کردم ،

الهه ای که حالا میتونم تک تک نوشته های دلیشو از این به بعد خوبه خوب حس کنم ، 

میلاد عزیزم که باید اعتراف کنم اون اوائل زیاد حس خوبی بهش نداشتم اما خوشحالم 

که الان یکی از بهترین دوستام هست ،

آقای جعفری نژاد عزیز ، که فرصت کوتاهی بود که دیدمشون اما خوشوقت شدم از  

آشنائی با این یار دیرینه ی پرسپولیس !  

و در آخر از کیامهر عزیزم که شرمندم کرد ، به خاطر من اون همه راهو کوبید آمد و ترافیک 

مزخرف تهرانو تحمل کرد و من فقط مدت کوتاهی تونستم ببینمش ! 

به داشتن همتون افتخار میکنم و از ته ته دلم خوشحالم که دارمتون ، 

مرسی رُفقا !

 

نظرات 20 + ارسال نظر
تیراژه دوشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 10:11 ب.ظ http://tirajehnote.blogfa.com


محمد..م.ح.م.د...محمد باغ بی برگی...محمد بیشه.. و در آخر باز هم محمد..
دوستی که آشنایی مان کمی عجیب و خنده دار بود حتی!
اما حالا میدانم که تا همیشه رفاقتمان برجاست..رفاقتی برادرانه با همه ی ترش و شیرینی های دلچسبش..
خوشحالم که هستی رفیق جان...خیلی خیلی خوشحالم که دیدمت...و برای همیشه ی زندگی ات شادی و سرافرازی آرزو میکنم آقای بالابلند و مهربان.

الهه دوشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 10:42 ب.ظ http://khooneyedel.blogsky.com

ای جان دلم پسری من....
از دیشب هی به بچه ها گفتم که عصر فوق العاده ای رو گذروندیم و همه هم موافق این قضیه بودن و هستن...من به شخصه میگم که دیروز بهترین دور همی همهٔ عمرم رو داشتم...ما یه بار دیگه هم با همین جمع منهای تو، توی یه کافهٔ دیگه جشن گرفتیم و کلی خوش گذروندیم..اما انگار این بار همه چی کاملتر بود...اونم به خاطر حضور تو بود که از قدیمیترین دوستای وبلاگی من و ما هستی و جات واقعاً توی دورهمی های ما خالی بود...
خوشحالم که هستی...و خوشحالم که اینقدددر خوبی...انقدر خوب که وقتی دیدمت حس میکردم هزار دفعهٔ دیگه هم دیده بودمت قبلاً و یه آشنای قدیمی دیده شدهٔ دوست داشتنی هستی.....
خدا حفظت کنه واسه همهٔ ما و به این جمع دوستانه مون برکت عشق بده و چشم حسودا ازمون دور باشه.....
ایشالا دفعهٔ دیگه با عروس گلم بیای تهران تا جمعمون تکمیل تکمیل بشه....

آذرنوش دوشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 10:43 ب.ظ http://azar-noosh.blogsky.com

خوشبحالت محمد منم خیلی دوست دارم ببینمشون

الهه دوشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 10:45 ب.ظ http://khooneyedel.blogsky.com

واسه قسمت اول پستت هم بگم که:
شرمنده م که توی شهر خراب شدهٔ ما اینجوری سرت رو کلاه گذاشتن...البته مطمئناً آدم بیچاره ای بوده...کسی که به قیمت تحقیر خودش پول دربیاره بیچاره ست...ولی من هم نمیتونم بی تفاوت بگذرم محمد....با اینکه موارد دروغی زیادی دیدم اما باز به خودم میگم من کمک میکنم،راست و دروغش با خودش...من آدم باشم حداقل!

فاطمه دوشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 11:23 ب.ظ http://shahrah-88.blogfa.com

هیچ وخ درک نکردم همچین ادمایی رو و اینکه چطور میتونن اینجور پول دربیارن!

خداروشکر که روز خوبی داشتی در کنار دوستای خوبت! :)

دل آرام دوشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 11:58 ب.ظ http://delaramam.blogsky.com

دیروز که اون ماجرا رو تعریف کردی فقط از تاسف سر تکون دادم و خجالت کشیدم که اینچنین بهت خوش آمد گفتن ...
روز خیلی خوبی رو با هم داشتیم ... خیلی خوش گذشت ... جای یکی دوتا از بچه ها خالی بود ... ولی در مجموع حس و حال خیلی خوبی داشتیم از این دور همی ...
چقدر خوشحلم که این فرصت رو داشتم فرای امواج و آنلاین ببینمت . شاد باشی همیشه و خندان و ایشالا باز هم چنین فرصتهایی پیش بیاد ... خیلی زود ...

فهیمه سه‌شنبه 10 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 12:18 ق.ظ

اگه من دیگه گذاشتم تنها بیاد تهران !!!
دلم پکید تا رفت و برگشت .
محمدم دیدی همش میگفتی دلم برات تنگ میشه اما من میگفتم فقط یه روزه ، زود میری و برمیگردی ؟ ولی فقط خدا میدونه چقد دلم داشت برات پرپر میزد !

خیلی دوست دارم دوستای گلمونو از نزدیک ببینم ، محمدجونم که خیلی از خوبیا و مهربونیاشون گفته ...

ایشالله دفعه بعد من هم افتخار زیارت شما عزیزان رو پیدا کنم ...
ندیده دوستتون دارم

تیراژه سه‌شنبه 10 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 12:25 ق.ظ http://tirajehnote.blogfa.com

فهیمه ی عزیز
بی شک من و تمام دوستان بی صبرانه منتظر روزی هستیم که دیداری با شما و محمد جان در کنار هم داشته باشیم که ان شا الله به زودی میسر بشه.
شما هم نادیده بسیار دوستداشتنی و عزیزی برای تک تک ما
شاد و سلامت باشید همیشه در کنار هم عزیزان دل

کاسپر(بابک) سه‌شنبه 10 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 04:05 ق.ظ http://kasperworld.ir

سلام محمد ...

والا من یکی که اصلا دستم نمیره که به این مدل آدما پولی بدم چون همشون همین مدلی هستن ...

چه خوب که خوش بودین و خوش گذشته ... دوستای خوب و واقعی نعمتیه ...

جعفری نژاد سه‌شنبه 10 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 12:18 ب.ظ

سلام

منم بدون اغراق خیلی از آشنایی با شما و سایر دوستانی که تو اون جمع بودن و برای اولین بار افتخار هم نشینیشون رو داشتم خوشحال شدم . امیدوارم در اولین فرصت شانس دیدار مجدد ( و البته طولانی تر ) این جمع دوست داشتنی رو در معیت شما داشته باشم
در ضمن باید اعتراف کنم که اون شب بهت دروغ گفتم : من از فرهاد مجیدی متنفر نیستم :-)
اگه یه روزی یه جایی اتفاقی دیدیش اینو بهش بگو که یه وقت دلواپس نباشه

خوب باشی محمد جان

مریم انصاری سه‌شنبه 10 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 01:56 ب.ظ

محمد آقای عزیز.

قلباً امیدوارم در کنار دوستای مهربونتون همیشه آروم بگیری آقا پسر ِ گُل.

دوستی تون مستدام.



سمیرا سه‌شنبه 10 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 03:06 ب.ظ

محمد جان از آن آدمها همه جا پیدا میشن و فکر میکنم کمتر کسی باشه که با این آدما برخورد نکرده باشه،متاسفانه کم نیستن این دسته از آدما!
خدا را شکر که در آخر ، از آن روز به عنوان یکی از بهترین روزات یاد کردی هرچند که جای بعضی ها خالی بود ،امیدوارم
در دیدار بعدی هر دوی شما را با هم ببینیم،(متوجه شدی چه زیر پوستی برای دفعه بعد خودم را هم در جمعتان دعوت کردم)

مریم انصاری سه‌شنبه 10 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 03:32 ب.ظ

ببخشید راجع به مورد اول، یادم رفت بنویسم:

من هم تا چند وقت پیش مثل شما بودم.

ولی تصمیم گرفتم که طور دیگه ای برخورد کنم.

مثلاً اگه چنین کسی با این شرایط جلوی من رو بگیره، تصمیم داره بگم که: «اگه مشکل شما پول بلیط هست، من خودم براتون بلیط تهیه می کنم راهی تون می کنم.»

البته اگه نبَرنمون و بلا ملایی سرمون نیارن یا سرمون رو زیر آب نکنن در مسیر تهیه بلیط.

منظورم اینه که تصمیم دارم به کسایی که برای تهیه دارو، بلیط، هزینه بیمارستان و ... جلوی راهم رو می گیرن، «««اگه واقعاً و قلباً بخوام کمکشون کنم و در توانم باشه»»»، برای اینکه مطمئن بشم کَلَک هستن یا نه، بهشون بگم همون چیزی که می خوای رو (مثلاً بلیط) من خودم برات تهیه میکنم. آدرس بده فلان موقع برات میارم.

اینجوری دستشون رو میشه اگه واقعاً نیازمند نباشن.

علیرضا سه‌شنبه 10 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 08:49 ب.ظ

پسر عمو جان ما هم که نقش چغندر رو ایفا مبکنبم..باشه عیب نداره..ما دوستت داریم.در ضمن عرض ارادت خدمت فهیمه بانو خان جان.

نینا سه‌شنبه 10 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 09:51 ب.ظ http://taleghani.persianblog.ir/

اینجا چون خانواده رد میشه نمیتونم چیزی بگم

عارفه سه‌شنبه 10 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 10:17 ب.ظ http://inrozha.blogsky.com/

حالا هی پز بده که جمع تان جمع بوده دوستان را دیدی حالا دیدن سمیرا بانو دل آرام آقا کیامهر هاله بانو باقی دوستان پز دادن هم دارد ولی خدایی دیدن تی تی هم پز دارد نه وجدانا؟
ولی جدی خوش به حالت

سمیرا چهارشنبه 11 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 09:46 ق.ظ http://nahavand.persianblog.ir

ای نامردا که دور هم جمع میشید بی ما...خوش میگذره آخه اصلا؟...

سحر دی زاد چهارشنبه 11 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 12:03 ب.ظ http://dayzad.blogsky.com

میلاد چهارشنبه 11 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 03:40 ب.ظ

من فکر می کردم بلاگفا فقط کامنت میخوره اما گویا بلاگ اسکای هم تنه اش خورده به تنه ی بلاگفا

دیروز یه کامنت برات گذاشتم اما ثبت نشد، تو اوج کارم نوشته بودمش، انقدر سرم شلوغ بود که نمیشد دوباره برات بنویسمش محمد

خلاصه که کار کار امریکای جهان خواره

از اینکه یکشنبه تونستیم دور هم باشیم و کلی خوش بگذرونیم خیلی خیلی خوشحالم

راستش به من یکی که خیلی خوش گذشت

انشالله دفعه بعد همراه فهیمه خانم بیای و با دوستان دور هم جمع شیم و لحظات خوبی را باهم خلق کنیم

البته ایندفعه بریم یه جا که صاحب کافه اش نخواهد بندازتمون بیرون

ما منتظر دفعه بعد هستیم (آیکون یه ادم پرو که می خواهد دوباره دورهم جمع شیم و شیطونی کنیم)

بابک اسحاقی شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 03:15 ب.ظ

مرسی محمد عزیز
که بهونه این دورهمی شدی
اگر تو نبودی معلوم نبود ماها کی دوباره همدیگرو ببینیم
منم مثل بقیه آرزو می کنم که خیلی زود دوباره بیای و ایندفعه فهیمه رو هم بیاری که بیشتر خوش بگذره
ببخشید که دیر رسیدم
سلام برسون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد