برعکس خیلی ها گریه نکردم ! برعکس خیلی ها بهانه نگرفتم !
برعکس خیلی ها هیچ گونه ذوقی نداشتم و خیلی خنثی مدرسه رو
شروع کردم ! بدون هیچ حس و حال خاصی ! ...
16 ، 17 سال پیش همچین شبی نمیدونم داشتم به چی فکر میکردم ؟!
شاید به این که باید قید فوتبال تو کوچه رو بزنم
شاید به این که دوستای جدید پیدا میکنم
شاید به اینکه حال و حوصله ی زود بیدار شدن از خوابو ندارم
و خیلی شاید های دیگه که همشونو فراموش کردم !
اما اول مهرٍ اول دبستان یه خاطرست !
یه خاطره ی به یاد موندنی که شاید مثه الانه من ندونی که
چی گذشته و چی شده ! اما وقتی یکی دو تا عکس مثه همین
عکس پائین ازش داشته باشی کللی باهاش حال میکنی !
بعد از این همه سال ، اولین سالیه که اول مهر واسم بی معناست !
نه مدرسه ای هست و نه دانشگاهی !
دلم میگیره ، دلم تنگ میشه ! شاید یروز حسرت اینو میخوردم که
کاش مثه بزرگترا بودم ، صبح میرفتم سرکار و مدرسه نبودم ،
اما الان میگم صبح به مدرسه رفتن یه قشنگی هائی داره که تا آدم ازش
بیرون نیاد هیچ وقت نمیتونه بفهمش ! ...
+ بوی ماه مهر رو بشنوید ... ممنونم از زحماتت کیامهر .
چه بچه مدرسه ای ژیگولی بودی تو! دوره لباس فرم و دسته گل بردن و....چقدر دلم تنگ شده واسه مدرسه
دیشب که این عکسو دیدم هنگ کردم محمد
آخه این عکسو توی وبلاگ بابک دیدم فکر کردم عکس مال اونه
میگم بچه بودی دماغت بزرگ نبود آ
یه فکری به حا خودت بکن داداش
تو کی اینقدر بزرگ شدی بچه
از همون اول نگاه تیزبینی داشتی
تقدیم به محمد و باغ بی برگی اش...
آسمانش را گرفته تنگ در آغوش
ابر با آن پوستین سرد نمناکش
باغ بی برگی....
روز و شب تنهاست
با سکوت پاک غمناکش...
ساز او باران سرودش باد....
جامه اش شولای عریانی است.....
ور جز اینش جامه ای باید....
بافته بس شعله ی زر تار پودش باد....
گو بروید یا نروید هر چه در هر جا که خواهد
یا نمی خواهد باغبان و رهگذاری نیست....
باغ نومیدان....چشم در راه بهاری نیست....
گر ز چشمش پرتو گرمی نمی تابد...
ور به رویش برگ لبخندی نمی روید...
باغ بی برگی که می گوید که زیبا نیست؟
داستان از میوه های سر به گردون سای اینک خفته در تابوت پست خاک می گوید
باغ بی برگی .....
خنده اش خونی است اشک آمیز....
جاودان بر اسب یال افشان زردش می چمد در آن
پادشاه فصل ها پاییز....
ای جان محمد چه جیگری بودی تو
منم یادم نیس اون روزارو هیچیه هیچی