کوچه باغ

و ناگهان چقدر زود دیر میشود ... !

کوچه باغ

و ناگهان چقدر زود دیر میشود ... !

دلم برات تنگ شده ایرج !

 

امروز داشتیم با بچه های دانشگاه برنامه ی یک توره یک روزه به اصفهانو میچیدیم ... 

یک اردوی دانشجویی که میخوایم برای اولین بار بریم البته اگر مثه ترم های قبل دختر خانوم ها روز قبلش جا نزنن ! حرف از اردو و این چیزا شده بود یاد دوره ی دبیرستان افتادم ...  

با اینکه مدیرمون و ناظم هامون ( معذرت میخوام از دوستان ) مثه سگ بودن و البته حیف سگ ( مثلا مدرسمون خاص بود که اینا شده بودن مدیر معاون ! خدا به داد بقیه ی مدارس برسه ) اما همکلاسی هام دوستای فوق العاده ای بودن که ایرج هم یکی از اونها بود  ...   

یک اکیپ 6 ، 7 نفره بودیم که از اول دبیرستان تا آخر پیش دانشگاهی پیش هم بودیم ..

 

ادامه مطلب ...