کوچه باغ

و ناگهان چقدر زود دیر میشود ... !

کوچه باغ

و ناگهان چقدر زود دیر میشود ... !

اول مهر

 

 برعکس خیلی ها گریه نکردم ! برعکس خیلی ها بهانه نگرفتم ! 

برعکس خیلی ها هیچ گونه ذوقی نداشتم و خیلی خنثی مدرسه رو  

شروع کردم ! بدون هیچ حس و حال خاصی ! ...

16 ، 17 سال پیش همچین شبی نمیدونم داشتم به چی فکر میکردم ؟!  

شاید به این که باید قید فوتبال تو کوچه رو بزنم 

شاید به این که دوستای جدید پیدا میکنم 

شاید به اینکه حال و حوصله ی زود بیدار شدن از خوابو ندارم 

و خیلی شاید های دیگه که همشونو فراموش کردم ! 

اما اول مهرٍ اول دبستان یه خاطرست ‍! 

یه خاطره ی به یاد موندنی که شاید مثه الانه من ندونی که  

چی گذشته و چی شده ! اما وقتی یکی دو تا عکس مثه همین  

عکس پائین ازش داشته باشی کللی باهاش حال میکنی ! 

بعد از این همه سال ، اولین سالیه که اول مهر واسم بی معناست ! 

نه مدرسه ای هست و نه دانشگاهی !  

دلم میگیره ، دلم تنگ میشه !‌ شاید یروز حسرت اینو میخوردم که  

کاش مثه بزرگترا بودم ، صبح میرفتم سرکار و مدرسه نبودم ، 

اما الان میگم صبح به مدرسه رفتن یه قشنگی هائی داره که تا آدم ازش  

بیرون نیاد هیچ وقت نمیتونه بفهمش ! ...    

 

 

 

 

 

 

+ بوی ماه مهر رو بشنوید ... ممنونم از زحماتت کیامهر .