کوچه باغ

و ناگهان چقدر زود دیر میشود ... !

کوچه باغ

و ناگهان چقدر زود دیر میشود ... !

مراحل رشد یک پسر بچچه تا ارتفاع 190 سانتیمتری !

 

آقا به جان خودمان نباشد به جان این دختر همسایه با این بازی بابابزرگ کیامهر من خودم  

موندم اون پسر فسقلیه تپل مپلو چطوری یهویی شد این هوا !  

حالا مثلا بچچگی هم کم غذا میخورده ، اگر زیاد میخورد میخواست چی بشه من نمیدونم ... !   

جدا از شوخی اولش میخوام یک تشکر اساسی بکنم از بابابزرگ کیامهر به خاطر راه انداختن  

این بازی و از بچچه هایی که این بازیو تحلیل کردن ، دم همتون گرم ... 

من با اجازه هوس کردم چنتا عکس از بچچگی خودم بذارم و بعدش هم مقایسه کنیم با الانم !  

  

  

 

بعله ، گویا از اول عادت داشتم بد نیگاه کنم !  

این عکسه فک کنم واسه 6 ماهگیم باشه ... البته نمیدونم دقیقا چون اسنادش موجود نیست 

واسه کدوم ساله ... ( نگم ؟! نگم ؟! نگم ؟! ) 

انصافا خودم عاشق لپهای خودم شدم ، کاش الان خودم جلوی خودم بودم یک گاز باحال از لپهام 

میگرفتم ... البته یک عکس خیلی باحالتر داشتم و کیفیتش هم خیلی بیشتر بود اما صاحبش 

اجازه نداد بذاریمش ...

 

 

 

 

این عکس که مشاهده میفرمایید ، تاریخشو از آغاز فتنه ی اخیر پیش بینی کردند ! 

یعنی اصلا میگن جنبشی به نام جنبش سبز از اون روزی شروع شد که محمد خان لباس سبز 

تنش کرد و مثه مرد گفت : " یا حسین ، ... " ( به دلیل فیلی شدن از گفتن ادامه ی جمله ی  

فوق معذوریم ... ) انصافا تو این عکس هم خیلی باحالم ... 

این عکسو خونه ی همسایه انداختیم ، اونطوری که میگن دختر همسایه رو به روم بوده و من 

داشتم به اون نگاه میکردم ...  !

  

 

 

ای ای ای ای ، از اول دنبال مخ زنی معلم ها واسه نمره گرفتن ! البته شاید مخ زنی واسه یک  

کار دیگه ! البته من اینو نمیگم ها .. کوروش خان تمدن میگفت ! 

این عکس واسه روز اول مهر برای اول دبستانمه ... به جان خودم اون روز کلی حالم گرفته بود ،  

نیگاه نکنید دارم میخندم ، نه بابا ، هیچ خبری نبوده ، فقط یک ژست الکی گرفتم ... همین .

خیلی خوشحالم مدرسه تمومه شده ، واقعا چیزی جز اعصاب خورد کنی نبود ... 

راستی من کجا بد نگاه میکنم ؟! پسر به این مظلومی و خوبی ... والا  

 

تفسیر کرگدن از این عکس من :  

" سلام کوچولوی مو خرمایی ...اگر هنوزم همین قد خوشگل باشی لابد کرور کرور خاطرخوا داری 

فقط یادت باشه ... ! هیچی ... حتما یادت مونده نازنین " 

حس عجیبی داشت ... خیلی عجیب

 

 

 

ااااااااا ، چه سریع بزرگ شدم ! ببخشید دیگه ، حالو حوصله نداشتم بشینم عکسهای فاصله ی 

زمانی مختلف پیدا کنم بذارم ... یهو پریدم به همین چند ماه پیش ، سفر اصفهان ... 

اینجا هم باغ گلهاست ، یجورایی عکس برخلاف عنوان وبلاگم " باغ بی برگی " هست ... 

 

 

و این هم همین چند روز پیش تو دانشگاه ، از عکس مدرسم تا الان حدود 12 ، 13 سال میگذره   

اما هنوزم که هنوزه عادت دارم سرمو یکم خم کنم و یک نگاه عجیب غریب به دوربین بندازم ... 

نمیدونم بین عکس مدرسم و عکس دانشگاهم که این بالاییه چقد فرق کردم اما به نظر خودم  

منم مثه خیلی های دیگه بچچگیام خوشگلتر و باحالتر بودم ... ! 

  

خیلی دوس دارم همه ی دوستان هم همچین کارو بکنن و عکس مدرسشونو با الان مقایسه  

کنن اما خب خیلی ها وقت و شرایطشو ندارن ... اما به خاطر راه انداختن یک جو خنده دار از  

نیما میخوام که این کارو انجام بده ... چون واقعا عکس 30 واسه خودش یک گوله نمک بود ...