کوچه باغ

و ناگهان چقدر زود دیر میشود ... !

کوچه باغ

و ناگهان چقدر زود دیر میشود ... !

از چی بگم ؟! از کی بگم ؟!

 

- میخواستم از اسطوره ی فوتبال ایران بگم ...  

میخواستم بگم ناصر حجازی این روزا حالش خوب نیست ، بیماره ... براش دعا کنید ! 

 

- میخواستم از دلتنگی غروب جمعه بگم ... 

دلتنگی و بی حوصلگی ای که بعد از چند وقت ، این جمعه اومده سراغم ! 

 

- میخواستم از ایست بازرسی برادران زحمتکش بسیج و اینا بگم ... 

که امروز وقتی از کلاس برمیگشتم جلومو گرفت و طرف پرسید این چیه صندلی عقبت ؟! 

گفتم سنتوره و دارم از کلاس میام ! گفت بزن بغل و کل صندوق عقبو گشت و گفت برو و  

منم تو دلم 4 تا فحش هوالش کردم ! 

 

- میخواستم از قضا شدن نماز صبح هام تو این روزا بگم ... 

نمیدونم دقیقا چم شده که هرچی صدام میزنن نمیتونم بیدار شم ! 

 

- میخواستم از سرچ آهنگ گل نازم فریدون و حسین تهی بگم ... 

که هرجا رفتم فیل.تر بود و حتی به کوچیکترین سایت هم رحم نمیکنن ! 

 

- میخواستم از بی معرفت بودن خودم نسبت به بابا و مامان بگم ... 

امروز تنها بودن و هرچی گفتن بیا بریم بیرون ، نرفتم و اون ها رفتن و به خاطر من زود اومدن .. 

خیلی از دست خودم عصبانیم ... خیلی ! 

 

- میخواستم از کلاس های شنبه ی حسابداری صنعتی بگم ... 

که حالم از کلاساش به هم میخوره ! چون نه میشد درسشو فهمید ، نه میشه تیکه انداخت ، 

نه میشه قایق و موشک درست کرد و نه هیچ دیگه ! چون استادش خیلی چیزه ! 

 

اینها مواردی بود که میخواستم دربارشون مفصل بگم ... اما حتی نمیتونم بهشون فک کنم ... 

چه برسه بیام و بنویسم ... فقط میتونم بگم شاید یک سفر چند روزه درستم کنه ...  

هوس شمال و دریای نابشو کردم ... بد دلم واسش تنگ شده !