قبلنا از آدمها مغرور حالم به هم میخورد
از اونا که تو خیابون اصلن نمیخندیدن و کلشونو میاوردن بالا و فقط جلوشونو میدیدن !
اما الان چند روزه که خودم به این حالت در اومدم ...
نمیدونم اسمشو چی باید گذاشت ، شاید یه نوع لجبازی باشه ... اما با کیشو نمیدونم !
اینکه قبلن ها خیلی احساس خوبی داشتم وقتی یه نفر میخوره زمین برم کمکش
اما الان دوس دارم فقط نگاش کنم و الکی بزنم زیر هر و هور !
یا اینکه وقتی با ماشین بودم ، چه با سرعت بالا و چه با سرعت پائین ، واسادن برای
رد شدن عابر پیاده از اوجب واجبات بود ، اما الان اگر حتی یواش هم برم ببینم یکی میخواد
رد شه سرعتمو زیاد میکنم تا رد نشه ، چه سنش بالا باشه و چه شیش ماهش باشه !
یا اینکه به خاطر رفتن صدای سنتور به خونه ی در و همسایه هرموقعی تمرین نمیکردم اما
الان از قصد هم شده تمرین هام واسه 12 شب به بعده ...
یا مثلن دیگه از جزوه دادن خبری نیست ! مثه اون موقع ها نیستم که تعارف تیکه پاره کنم
بگم هروقت خواستی بیارش ، الان میگم اگر خواستین از خود دانشگاه کپی کنین چون بهش
احتیاج دارم ! و الان به شدت هوس کردم با دوستام برم بیرون ، تا نصف شب بمونم ، خودمو
با قلیون خفه کنم و وقتی رسیدم خونه منتظر باشم ببینم کی اعتراض میکنه تا درست حسابی
جوابشو بدم ...
کللن عبور از خط قرمز این روزا به شدت حال میده ! اگر تجربشو ندارید حتمن امتحانش کنید ...
+ نگاه جامعه به این جور کارها اصلن نگاه خوبی نیست !
چه آدم بی شعوریه ... از ته دهات اومده ... بی فرهنگه ... خانوادش درست تربیتش نکردن و
الی آخر ... اما تموم این حرفا دایورت میشه به اون جای مخصوص !