کوچه باغ

و ناگهان چقدر زود دیر میشود ... !

کوچه باغ

و ناگهان چقدر زود دیر میشود ... !

تولد مجدد

    

رژیم گرفتن و لاغر کردن مثه یه جاده ی دراز میمونه ، وقتی با خواسته ی خودت پاتو میذاری تو این جاده باید از خیلی چیزا بگذری ، باید انقد اراده و انگیزه داشته باشی که حالا حالا ها توش بمونی و به اون آرمان ها و ایده آل هائی که ته ته اون جاده بدست میاد برسی. پنج ماه و نیم از زمان رژیم گرفتنم گذشت، بعضی موقع هاش زود گذشت و بعضی موقع هاش دیر! اما سخت بود و قشنگ ! هنوز از نصف راهی که اومدم مونده اما تا اینجاش خدا رو شکر به چیزی که میخواستم رسیدم . تو این چند وقت خیلی تغییر کردم ، هم ظاهری هم باطنی ! مسلمن جنبه ی ظاهریش واسم خیلی مهمتر بوده ! هرچند کسائی که منو زود به زود میبینن اصلن تشخیص هیچ گونه تغییری رو نمیدن حتی به اندازه ی 3 ، 4 کیلو کم کردن ، اما اونائی که منو بعد از چهار پنج ماه میبینن اولین حرفشون اینه که " چیکار کردی که نصف شدی ؟! " و همین سوال به ظاهر مسخره انرژی چند وقت منو تامین میکنه ! اما تغییر جنبه ی باطنی آدم هم متناسب با جسمش تغییر میکنه ! خوب داره و بد . جنبه ی بدش این که تو دوران رژیم به شددت آدم عصبانی ای شدم و با کوچیکترین چیز ناراحت میشم و میخوام اونو سر یکی خالی کنم ! جنبه ی خوبش اینه که اعتماد به نفس از دست رفته با یه ظاهر چاق ، یکجا و قشنگ به آدم برمیگرده ! خیلی هنوز کار دارم و خیلی به چیزی که میخوام برسم فاصله دارم اما شاید حرف منو کسائی که لاغر میکنن حتی به اندازه ی 5 کیلو خوب درک کنن که این روزا وقتی تو خیابون راه میرم احساس میکنم خوشتیپ ترین آدم روی کره ی زمینم و دیگه کسی منو با نگاه سنگینش نمیرنجونه ! نه فقط تو ایران خودمون ، تو هر کشوری که بریم چاق بودن یا لاغر بودن بیش از اندازه ، کوتاه یا بلندی قد و خیلی چیزا مثه رو ویلچر نشستن و عصا به دست گرفتن متاسفانه باید خیلی چیزا رو تحمل کنن ! من خط اول گفتم با خواسته ی خود شروع میشه اما اکثر موقع ها پیش میاد که مجبور میشی بخوای ! خیلی سخته ، وقتی از یجا رد میشی و یه بچه ی 4 ، 5 ساله که پیش مامانشه بگه مامان این آقائه چرا انقد چاقه ! یا وقتی میخوای از بین آدمای تو اتوبوس رد شی همه بگن " یا ابولفضل ! " یا وقتی سینما جلوی یکی میشینی بگه " شانس ما رو ببین ... ! " ، یا رفتن به مغازه برای خریدن لباس و ترس از اینکه هیچ سایزی بهت نخوره ! تحمل اینها سخته ، برای آدمی مثه من زجر آور بود ! و همه ی اینها ، این انگیزه رو بهم داد که یا علی بگم و شروع کنم ! طوری که بعضی موقع ها که قندم افت میکنه یا فشارم میفته ، یا سر درد های طولانی و گشنه موندن های شبانه یا زده شدن از ورزش های روزانه و شنیدن اینکه مواظب باش مریض نشی ! به خودم بگم گور بابای مریضی و همه ی اینها! هرچی میخواد بشه بشه ، من باید لاغر بشم ! اما همه ی اینها اراداه میخواد ، یبار هم قبلن گفتم که اراده ی انسان کوه رو جابه جا میکنه ، رژیم گرفتن که کاری نداره ! این اراده وقتی مصمم تر میشه که بدونی باید به چی برسی و اون انگیزهه همراش باشه ... لاغر شدن مثه یه تولد مجدده ، مثه ورود به یه دنیای جدید که خیلی خیلی قشنگتر و جذاب تر از اون دنیای قبلیه ... دعام کنید که بتونم تا اخر شهریور ماه به وزن ایده آلم برسم و بتونم قشنگتر زندگی کنم .  

 

+ این هم گُواه عکس ! :    

 

 

  

 

  

 

 

عکس اول واسه سوم دبیرستانمه ! یعنی حدود 4 ، 5 سال پیش ... اوج دوران چاقی بودم ، برای دانشگاه خیلی آب کردم اما بدون نظم و ترتیب ، اون و مشکلی که واسه پام به وجود آمد باعث شد خیلیش برگرده ... عکس دوم هم واسه همین دیشبه ! قبل از عروسی پسرخاله جان ... همیشه عادت دارم موقع هائی که تو سالنیم به همه ی میزها سر میزنم و میوه هاشونو میخورمو با همه چرت و پرت میگیم و کل کل فوتبالی میکنیم و هر و هور راه میندازیم ! اما دیشب چون برای اولین بار کت شلوار پوشیده بودم به شددت حس " با شعور بودن " داشتم ! مثه این خود داف پندار ها یجا نشسته بودم و هرکس کاری داشت میامد پیشم و دیگه من جائی نمیرفتم !!! و چون برای خیلی ها خیلی زیاد تغییر کرده بودم وقتی میخواستن عکس بگیرن حرف اولم این بود که بنده قصد هیچ گونه امر خیری رو ندارم ! ( بماند که یا میگفتن برو بابا و بی ادب تر ها میگفتن sleep binim ba ! )  

 

++ حق کپی رایت ، این پست مریم ترین ... 

 

 

+++ نمیدونم چه حکمتیه که یک سال تو هیچ عضوی از بدن مبارک !! هیچ جوشی نمیزنم اما اد اینجور شبا میبینی یه جوش میزنم اندازه ی طالبی! یا اینکه تو هر مراسمی ، هر جائی که بشینم همیشه باید آخرین میزی باشه که شام میدن ! حالا میخواد اون میز اول باشه ، اخر باشه ، جلو آشپز خونه باشه ، وسط باشه و غیره ! هرچند دیگه شام هم نمیخوریم ، کللن شانسه داریم ؟!