کوچه باغ

و ناگهان چقدر زود دیر میشود ... !

کوچه باغ

و ناگهان چقدر زود دیر میشود ... !

از چی بگم ؟!

 

اون شب حالم خوب نبود ، دلم گرفته بود ، یک حس عجیب و غریبی داشتم ... ! 

رفتم وبلاگش ، یجورایی برام باور نکردنی بود میخوام ببینمش ، یعنی هیچ وقت انتظارشو نداشتم رفاقت ما 2 تا به این حد برسه ... واسش یک کامنت بلند بالا اندازه ی یک پست نوشتم ، اون شب نبود ، گفت نمیتونم بیام نت ، بهش زنگ هم نزدم ، نمیدونم چرا ! 

اون شب گذشت ، صبح فردا قبل از اینکه راه بیفتیم برای چند دقیقه اومدم نت ، وبلاگشو باز کردم 

تا جواب کامنتمو بخونم که این پستشو دیدم ! چرا دروغ بگم ؟! میخواستم همونجا بزنم زیر گریه ... بی خودو بی جهت باز هم حالم گرفته شد ! 

 

الان 4 روز داره ازش میگذره ، تو این 4 روز خیلی اتفاق ها افتاد اما از چی بگم ؟!   

از کجا شروع کنم ؟! از کدوماش بگم ؟!  

نیما ، باقالی من ، دوس دارم از شب اول و خاطره ی اولین دیدارمون بگم  

دوس دارم از همشهریت چغک تنها بگم که انصافا مثه خودت پسر گلی بود

دوس دارم از پنج شنبه صبح و محل قرارمون بگم 

دوس دارم از اون همه پیاده روی که کردیم برسیم خونتون اما کلید نداشتی بگم 

دوس دارم از رفتن به کافی شاپ و بستنی خوردن و پیتزا خوردنمون بگم 

دوس دارم از اسمس های بابابزرگ کیامهر و خنده ها و مسخره بازی هامون بگم 

دوس دارم از ضبط کردن پست صوتیمون بگم  

دوس دارم از شیرینی اون همه کادویی که واسم اوردی بگم ..  

دوس دارم از خالی بندی هامون واسه اون راننده تاکسی بگم !

دوس دارم از حرم و زنگ زدن به بچچه ها بگم ... 

دوس دارم از ثبت کردن بلاگزیت با هم بگم

دوس دارم از لحظه ی خداحافظی بعد از 12 ساعت با هم بودن بگم اما ... 

 

اما لعنتیه من ، شدم مثه اون لحظه ی آخری که میخواستیم از هم خداحافظی کنیم ، یادته ؟! 

من اون شب خودمو خیلی کنترل کردم ... خیلی .   

بغض داشتم ، بغض لعنتی میخواست بترکه اما به خودم اجازه ندادم لحظه ی آخرمون تلخ بشه 

وقتی رفتی ، وقتی کم کم تو سایه ی کوچه محو شدی و من همش از خودم میپرسیدم یعنی  

دفعه ی بعدی وجود داره برای دیدنش یا نه ؟! خونه نرفتم ... ! به هوای خریدن آب معدنی رفتم 

کوچه پس کوچه ها پست صوتیو گوش میدادم  ... دلم برات تنگ شده بود رفیق ، همش عکسارو 

نگاه میکردم و اونو گوش میدادم ...

آرزو میکردم کاش همه چی برمیگشت به امروز صبح و قرار دوباره ، اما نمیشد !  

 

دیگه هیچی ندارم بگم ... فقط میخوام آخر این پست یک شعر از استاد اخوان ثالث برات بنویسم 

میدونم عاشقشی ، میخوام شعرو از کتابی که واسم آوردی برات بنویسم ، دوستت دارم ... 

بابت کادوهات هم خیلی ممنون ، خیلی زیاد آوردی ، ب خدا خودم کفم برید این همه لارژ بودی  

و من خبر نداشتم ... این هم شعر تقدیم به تو :

با تو دیشب تا کجا رفتم ... تا خدا و آن سوی صحرای خدا رفتم 

من نمیگویم ملائک بال در بالم شنا کردند ، 

من نمیگویم که باران طلا آمد ، 

با تو لیک ای عطر سبز سایه پرورده ، 

ای پری که باد میبردت از چمنزار حریر پر گل پرده تا حریم سایه های سبز ، 

تا بهار سبزه های عطر ، 

تا دیاری که غریبی هایش می آمد به چشمم آشنا ، رفتم ... ! 

 

پی عکس نوشت :  

 

 

 

دیدین بچچه های که تازه به دنیا میان خودشونو واسه بابا و مامانشون لوس میکنن ؟! 

دقیقه الان همینه ! آخه باقالی این چه طرز لوس کردنه ؟! 

 

 

 

انصافا چقد حال داد بستنی با چایی ! دندونام به چیز رفت اما کلا می ارزید ! 

 

 

 

من که باور نمیکنم ، اما شما باور میکنین نیما بهم نهار داد ؟!  

 

 

 

آخی ! نیما چقد رسمی نشستیم ! مثه کسایی که تا حالا همو ندیدن ... 

 

 

 

این هم از شاممون ، محمد رضا چغک ، جات خیلی خالی بود پسر 

کاش بعد از نهار نمیرفتی و میموندی پیشمون تا شب ...   

دلت اومد منو اونجا با این نیما تنها بذاری ؟! نگفتی میخواد منو ببره خونشون چه نقشه های  

شومی داره تو سرش ؟! نگفتی هی زنگ میزد خونه ببینه کسی هست یا نه ؟! 

اصلا رفیق به تو میگن ؟! چی میشد منو همراهی میکردی ، ها ؟!!

 

 

این عکسو به همراه چند تا عکس دیگه نیما تو این پست گذاشته اما دلم نیامد نذارمش ! 

واسم خیلی خاطره شده این عکس ، اینجا بود که هوس کردیم با همه بچچه ها تماس بگیریم 

و صحبت کنیم ، با بابا محمود ، با خاله نازگل و خاله آنا ، با بابابزرگ کیامهر ، با کرگدن جان ،  

با استاد پژوم و پوریا ، با حاج سعید و با حاج حسین هم ولاییمون ...  

جای همتون خالی بود ... 

نظرات 51 + ارسال نظر
م . ح . م . د شنبه 9 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 06:30 ب.ظ http://baghema.blogsky.com/

سلام !

میکائیل شنبه 9 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 06:52 ب.ظ http://sizdahname.wordpress.com

اقا ما دچار سرگیجه مفرط شدیم .. نمیدونیم .. واسه این حرف های قشنگتون حرف بزنیم .. بریم پست نیما رو بخونیم ... بریم کجا الان .. یکی بیاد منو ببره

والا منم گیج شدم رفیق ... اینا رو ولش کن ، بیا بریم بهم نهار بده

خلال دندون شنبه 9 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 08:02 ب.ظ http://khalaldandon.blogfa.com

سلین
انگاری سعادت نداشتیم ببینیمتون
ما هم بچه های خوبی هستیم بوخودا

سلین ؟!

خواهش میکنم ... ما کم سعادت بودیم ، بعلههههههههه ، برمنکرش لعنت

زهرا فومنی شنبه 9 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 09:33 ب.ظ http://www.butimar1365.blogfa.com

سلام بر دایی ممل خودمون!
خوش اومدی..شما شبیه لورر وهاردی هستین
(منظورم به چاق لاغر بودنتون بودا)
خوشحالم ..خیلی هم خوشحالم که دوستای خوبی شدید..به سلامتتون افتخار میکنم..
خوش باشید داداشای گلم..

بهههه سلام خاله جان زهرا ...

آره انصافا عالللللللی گفتی

مرسی خاله جان ، لطف داری ، ممنونم ...

A ز R ه H ر A اZ شنبه 9 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 09:51 ب.ظ http://www.zafa.blogsky.com

به خدا دارم گریه می کنم کلاض دیم گرفته بود با پست نیما داره عکسام سرازیر میشه!!!

چی ؟! زهرا یبار دیگه بگو .. خب متوجه نشدم

آناهیتا شنبه 9 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 09:59 ب.ظ http://www.a-n-a-a-r-i-a.blogsky.com

خاله آنا عمته، دایی ممد
تو خجالت نمی کشی به من میگی خاله؟!؟

می دونستم بهتون خوش میگذره
می دونستم خاطره میشه و برای همیشه ثبت میشه
می دونم که ازصدای بابا متوجه حال نداریش شدی ولی خیلی خیلی شاد شد.خیلی دوستتون داره و کارتون براش ارزش داشت.
مررررسی

خاله عممه ؟! عمم چی میشه پس ؟!

ای بابا ، خاله که خوووووووبه

مرسی .. آره ، بابا محمود سرحال نبود ، ایشالله دفعه ی بعد که زنگ زدیم سرحاله سرحال باشه ...

سپیده شنبه 9 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 10:19 ب.ظ http://setaresepideashk.persianblog.ir

سلام بروی ماه مشهد دیده ات خوش اومدی جات حسابی خالی بود پسر ... میبینم که خوش گذروندی عالیه و خویلی خوشحالم امیدوارم از این به بعد با انرژی بیشتر ادامه بدی و ااااااااای دلم از اون کْپ های شکلاتی خواست ... خیلی بدجنسی که اینهمه عکس دوست داشتنی و خوشمزه گذاشتی

چقدر نیما کوچولو درست مثل خودت البته منظورم بچه نیست هاااااا کوچولو یعنی فسقلی

سلام دخترخاله جان .. مرسی ممونم

منم دلم خواست به خدا ... اما اون چایی بیشتر از همه چی چسبید نمیدونم چرا ...

آره بابا ، نیما فسقلیه دقیقا مثه خودم

نیما شنبه 9 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:15 ب.ظ http://www.arezuhaye-aghaghi.blogsky.com

با خودت نمی گی که شعر اخوان میذاری و من حسرت میخورم که چرا کل کتاباشو ندارم . این شعر لذتی داشت ممد ، ادامه اش رو من مینویسم :

پا به پای تو که می بردی مرا با خویش
همچنان کز خویش و بی خویشی
در رکاب تو که می رفتی
هم عنان با نور
در مجلل هودج سر و سرود و هوش و حیرانی
سوی اقصامرزهای دور
تو قصیل اسب بی آرام من ، تو چتر طاووس نر مستم
تو گرامیتر تعلق ،* زمردین زنجیر زهر مهربان من
پا به پای تو
تا تجرد تا رها رفتم
غرفه های خاطرم پر چشمک نور و نوازشها
موجساران زیر پایم رامتر پل بود
شکرها بود و شکایتها
رازها بود و تأمل بود
با همه سنگینی بودن
و سبکبالی بخشودن
تا ترازویی که یک سال بود در آفاق عدل او
عزت و عزل و عزا رفتم
چند و چونها در دلم مردند
که به سوی بی چرا رفتم
شکر پر اشکم نثارت باد
خانه ات آباد ای ویرانی سبز عزیز من
ای زبرجد گون نگین ،* خاتمت بازیچه ی هر باد
تا کجا بردی مرا دیشب
با تو دیشب تا کجا رفتم

مرسی نیما ، عالی بود شعرش ... کتاب هم عالی بود ، انصافا هرچی شعر خوشگله جمع شده توششششششششش

دست گلت درد نکنه پسر

نیما شنبه 9 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:21 ب.ظ http://www.arezuhaye-aghaghi.blogsky.com

ممد این چند روز که حال و هوای دیدنت بود یجورایی طعم رفاقت دوباره زیر دندونم مزه کرد . جنس رفاقت من با تو ، مثل جنس رفاقتم با سیروس و بهروزه . همونجور که با اونا صمیمی هستم ، با تو هم صمیمی ام . اصلا هم ادعایی ندارم آخه هر سه نفریتون آدمای کاردرستی هستید و ارزشتون از این چیزا بیشتره . دمت گرم ممد بخاطر همه چیز . نبینم که بغضتو پنهون کنی .

مثل من یه چشمی و گونه ای خیس کن . راستی منم اون پست صوتی رو نزدیک پنجاه بار گوش دادم !

قربانت نیما !

مرسی نیما ، پنج شنبه واسه من یکی از بهترین روزاهای زندگیم بود ، بهت هم گفتم ، تو را اندازه ی دوستایی که چند سال میشناسمشون دوس دارم ، شایدم بیشتر ...

بازم مرسی بابت اون روز که خیلی قشنگش کردی ، امیدوارم بازم همدیگرو ببینیم ، خیلی زووووووود

عزیز دلمی ... همین

ملودی شنبه 9 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:24 ب.ظ

سلام محمد جان.رسیدن بخیر.زیارت قبول.خوشحالم که بهت خوش گذشته!!!!مطلبتو خیلی با احساس نوشتی!!یه جورایی جانسوز بود.خوشحالم که دوستتو دیدی.عکساتم خیلی جالب بود.همیشه شادو خوشحال باشی.

سلام لاکو ... ممنونم مرسی ... جای شما خالی بود حسابی

خواهش میکنم ... نمیشه این پستارو با احساس ننوشت انصافا ...

A ز R ه H ر A اZ شنبه 9 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:54 ب.ظ http://www.zafa.blogsky.com

حالم بد بود قاتی کردم اون اشکه!!!
مشهد می خوام منم

اشک چرا دختر خوب ؟!

میری ایشالله ... تو هم مثه ما عجولی ها زهرا ... قبول دارم دلت تنگه واسه امام رضا اما صبر کن میری ایشالله

سپیده یکشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:06 ق.ظ http://setaresepideashk.persianblog.ir

و اینکه فسقلی یعنی حالا حالا ها جا دارید تا بزرگ شید البته بزرگ به معنای رشد سنی ... نه اون بزرگ مرد ... که صد البته هر دوتاتون از نظر معرفت و انسانیت و مردونگی از خیلیها سرید

ای بابا ، دخترخاله جان ما که دیگه عمرمونو کردیم ، میخوایم راهو باز کنیم واسه جوون ترا

مرسسسسسی دخترخاله جان

سپیده یکشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:07 ق.ظ http://setaresepideashk.persianblog.ir

اینو گفتم که بدونید که میدونم بزرگید

ما میدونیم که شما میدونی که ما میدونیم بزرگیم !

وانیا یکشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:13 ق.ظ http://vaniya1859.persianblog.ir

سلام اینقدر بهم لینک دادین الان من قاطی کردم با عکسای بچگی هاتون والان دقیقا تشخیص نمیدم نیما کدومه ممد کدوم؟

سلام ، ای بابا ، خب دقت کن اون خوشگله منم اون بی ریخته نیما به همین راحتی ، به همین خوشمزگی

فاطمه یکشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:44 ق.ظ

سلامممممممم محمد
لایک به کامنت فاطمه اندر وبلاگ نیمااااااا اینا

سلاممممم خانوم معلم فاطمه ... واسین برم بخونم خب

کیامهر یکشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:47 ق.ظ http://javgiriat.blogsky.com/

پست نیما رو خوندم
انصافا خوب بود
خدا رو شکر که رفیقای خودم هستید
و گرنه هرکی این دو تا پست رو می خوند
دلش آب می شد
دم جفتتون گرم
زیارتت قبول بچه

مرسی بابابزرگ حان ... ما هم افتخار میکنیم یک رفیق مثه شما داریم

ممنونم

عاطی یکشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 01:09 ق.ظ http://parvaze67.blogfa.com

سلام . آقا یه سوال : چرا تو همه عکسا شما راستی و نیما چپ ؟ خب یه بار جاتون رو عوض میکردین ، یه مدلی ، ژستی ، یکی ایستاده یکی نشسته ای ، هردو ایستاده ای ، . . .
جدا از شوخی خیلی خیلی خیلی پست حسی و دلی قشنگی بود بخصوص اون شعرش بی نظیر بود و حسابی بغضی که با خوندن پست نیما تو گلوم نشسته بود رو شکوند و گریه امو درآورد . کلی بهتون حسودیم شد به رفاقتتون ، به صمیمیتتون ، به صفای دلتون ...
خوشحالم از اینکه خاطره قشنگی براتون شد و بهتون خوش گذشت . کاش تو حرم برا منم دعا میکردیم ، بدجور دلم گرفته .
آرزو میکنم دوستیتون تا همیشه همینجوری بمونه .

سلام ، جانم ؟! خب ببین عاطی بانو من واسه چی مشهد رفتم ؟! رفتم این پسره را به راه راست هدایت کنم ... باید همش دست راستم رو سرش بود یخورده از من یاد میگرفت ، به خاطر همین من همش راست بودم اون چپ !

مرسی که انقد با احساسی ... بعله ، تو حرم هم کلی به یاد شما و همه ی بچه های دیگه بودیم ...

مرسی عاطی بانو ... لطف داری

بهنام یکشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 01:10 ق.ظ http://www.delnevesht2010.blogfa.com

سلام. از همینجا درود میفرستم به روان پاک کسی که این اینترنت رو کشف! کرد تا من دوستای خوبی مثل شما داشته باشم خیلی گلید ولی من الان گشنمهههههههههههههه!!!
راستی اون عکسه تو حرمه؟ میذارن دوربین ببرین؟

سلام بهنام جون ... مرسی عزیزم ، من هم درود میرفتم ولی میگن انگار اختراع نت کار شیطان بزرگ آمریکاست ها

منم گشنمه خببببب ... نه دوربین نمیشد ببری ، با موبایل انداختیم

ملکه نیمه شرقی یکشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 01:36 ق.ظ http://man-unique.blogfa.com/

اااااااااای بترکین الهی! نصفه شبی شصت تا عکس خوراکیای خوشمزه گذاشتین
۱۵۱۹۸

دلت بسوزه ملکهههههههه

ملکه نیمه شرقی یکشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 01:37 ق.ظ http://man-unique.blogfa.com/

زیارت قبول
خوشحالم که بهتون خوش گذشته
۲۸۰۸۰

مرسی ملکه ... جای شما هم حسابیییییی خالی بود

دختری از یک شهر دور یکشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 05:04 ق.ظ http://denizlove.blogsky.com

دوستیتون پایدار داداشم...
شعر اخوان خیلی خوب انتخاب کردی...
آقا بلاگ نیما از شام خبری نبودا!!!

مرسی دنیز از یک شهر دور ...

چرا بابا ، اونم یک عکس گذاشته بودا

بچه چُغُک تنها!(مشهدی) یکشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 06:07 ق.ظ http://mashhadcity.persianblog.ir/

رفــیق من سنگ صبور غم هـــــام
به دیدنم بیا که خیلی تنــــهــــام

سلاااااااااام
با شعر یه آهنگ از محسن چاوشی شرووع کردم
خوبی محمد جووووووون!؟!
عاشقتم هموطن!!
روز عالیی بود
گل بودن از خودته داداش!!
ببخشید نشد بمــونم!! خودمم ناراحتم
خب تو را همراهی میکردم که نیما بیشتر بهش خوش میذشت
شاد باشی و پیروووز
بدرررررود

بابا شاعر ، بابا محسن چاوشی ، بابا سحر خیز !

سلام عزیز دلم ، قربونت برم ، منم دوستت دارم ...

کاش بودی ، اگر میموندی میشدیم 2 به یک ، اون موقع به ها بیشتر خوش میگذشت !

همچنین ... مرسی

بهنام یکشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 10:39 ق.ظ http://www.delnevesht2010.blogfa.com

خصوصی داری محمد جون

مرسی بهنام ... امشب حتما میبینم رفیق

عاطفه یکشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:23 ق.ظ http://hayatedustan.blogfa.com/

خدا رو شکر که بهتون خوش گذشته داداممد:)

مررررسی خاله جان عاطفه

پَـ ـرشـ ـان یکشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:24 ق.ظ

سلام...
این جواب کامنت اول بود...


چقدر چهره تو دل نشین است
دوستت دارمها نثارت میکنم

سلام استاد جان ... چهره ی شما که دلنشین تره

مرسی ، جیگر شما را خام خام ... من هم دوستت دارم

حسین یکشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:49 ق.ظ http://hosseinb.blogfa.com

سلام هم ولا
من که از لطفت ممنونم .
خیلی خوشحال شدم که با هر دو تون صحبت کردم .
خدا برای هم نگهتون داره .
گاهی فکر می کنم بدی های این دنیای مجازی به این خوبی هاش می ارزه .

سلام هم ولا جان ... عزیز دلی

ما هم خیلی خوشحال شدیم ، ممنونم

هم ولا اشتب نوشتیا ... خوبی هاش ب بدی هاش می ارزه یا بدی هاش ب خوبی هاش ؟!

لیلی یکشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:34 ب.ظ http://myrose.persianblog.ir/

عجججججججججججججججججب
خوش به حالتون

قدت یک وجب !!!

جات خالییییی ...

وروجک یکشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 01:15 ب.ظ http://jighestan.blogfa.com

عکسای تو چرا وا نمیشه محمد فقط اخریه باز میشه

مشکل از ایران آپلوده ... نمیدونم چه مرگش شده

هیشکی! یکشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 01:34 ب.ظ http://hishkii.blogsky.com

سلام عزیز..نیما واقعن مهربون و خوش قلب و زلاله..

منم که رفته بودم مشهد به کافی شاپ دعوت کردو یه کتاب توپ بهم هدیه دادو کلی با آقا سیروس سه نفری پیاده روی کردیم و گپ زدیم .
همش به فکر من بود که بهم خوش بگذره ..نیما واقعن دوست داشتنیه..

ضمنن چقک تنها رو هم دیدم خیلی باحاله..

خوشحالم که بهتون خوش گذشته.. آقا دوستی پایداری براتون آرزو می کنم.

سلام هیشکی بانو ... نه بابا ، کجا دوس داشتنیه ؟! ا

آره انصافا ، همشون خوبن ، خیلی دوس داشتم سیروسو هم ببینم اما نبود مشهد اون روز ...

ممنونم ، مرسی ، لطف داری

یک دبیر فهیم یکشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 01:42 ب.ظ http://hassani.blogfa.com

چه رفاقت بیستی. دلم برای رفقای قدیمی که نمیبینمشون تنگ شد.

رفاقتت مدام عزیز. ما هم که یکبار دیدیمت دوست داریم خب.

مرسی حاج فرهاد عزیزم ... من دوستت دارم ، ایشالله باز همو ببینیم

A ز R ه H ر A اZ یکشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 02:48 ب.ظ http://www.zafa.blogsky.com

سلام.عکس جدیدم مبارک
چه دختر نازی

سلام ، بابا عکس قشنگ ، بابا خودشیفته ...

وروجک یکشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 03:04 ب.ظ http://jighestan.blogfa.com

وا شد
خیلی قشنگ بود عکساتون پستاتون
واااااااااای این عکسه که تو حیاطه حرمه ادمو هوایی می کنه خیلی هوس کردم برم اما بخاطر نیما هم که شده نمیرم

به سلامتی ، خواهش میکنم ...

خیلی عکس باحالی شده اون ، من که خیلی دوسش دارم

کورش تمدن یکشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 03:15 ب.ظ http://www.kelkele.blogsky.com

سلام بر آقا محمد گل
آقا بیا یکم جلوتر ببوسیمت
نترس بابا بالاخره رفتی مشهد متبرک شدی
از این به بعد بهت میگم مش ممد
خوبه؟
آقا این دوستی رو حفظش کنید به طرز فجیعی
ایشاا... این سرآغاز دیدارهای دیگه باشه
رفتی شهرشون حالا نمیخوای دعوتش کنی؟
نذار واسه اراکی ها حرف در بیارن

سلام کوروش خان ... بیا جلو ، بیا منم ببوسمت !

آره ، مش ممدم خوبه انصافا ...

چشم ، ممنونم ، نه بابا دعوت کجا بود ، بذار حرف در بیارن ، مهم اینه که خرج رو دستم نذاره

کورش تمدن یکشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 03:18 ب.ظ http://www.kelkele.blogsky.com

حتما فتیر سوغات بردی؟
آخه اراک غیر فتیر و ماست چی داره؟
این یک خودزنی بود

آره متاسفانه ! فتیر با گوشفیل ... نمیدونم خوشش اومد یا نه اما به قول شما جز این 2 تا چیز دیگه ای نیست که ببریم ...

الهه یکشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 04:13 ب.ظ http://khooneyedel.blogsky.com/

سلاااااااام پسری من...خوبی؟رسیدن بخیر...خوش اومدی....
تو که کلی خوش گذروندی...کلی رفاقت و صداقت رو تجربه کردی...یه خاطره ی خوش برات مونده از این سفر...دیگه از بغض نگو...دلتنگیت قشنگه...ولی بیشتر باید خوشحال باشی به خاطر داشتن همچین دوستی و رفاقتی....
خدا رو شکر که سفر خوب بوده....مگه میشه بد بوده باشه؟از نیمای بیچاره یه ناهار گرفتی دیگه!بالاخره به آرزوت رسیدی
رفاقتتون همیشگی

سلاااااااام ننه شاه جان ... ممنونم مرسی

چشم ، حق با شماست ، الان باید خیلی خوشحالتر باشم ...

جای شما هم حسابی خالی ... آره بابا ، مگه میشه نهار نده ؟! ب زودی مزاحم شما هم میشیم حالا ، ناراحت نباش

مرسی ننه جان شاه

وروجک یکشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 05:46 ب.ظ http://jighestan.blogfa.com

اره ولی نیما عکسو خراب کرده اگه نبود قشنگ تر میشد
راستیییییییییی مش ممد بگو ببینم نیما از نزدیک قیافش چطوره از اینی که ما میبینیم بدتره؟

کاملا موافقم !!

دقیقا همینه ... یعنی فکرشم میکردما ، مثه عکسش میمونه ...

سارا یکشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 06:21 ب.ظ http://gahneveshthayeman.blogfa.com/

سلااااااام
قسمت غذا خوردنه خیلی وسوسه انگیز بود!!!
دهنم آب افتاد

سلاااااااام ...

منم همینطور .. کاش اون موقع بودها

نینا یکشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 07:22 ب.ظ

مشهد در امان موند
خدارو شکر
واقعا نگران بودمااااا
عجب مهمان نواری کرده نیما
منم الان دلم مشهد خواست

آره خدا رو شکر استاد نینا ... داشت تخریب میشد به طور کل به لطف آقا امام رضا هیچیش نشد ..

نه بابا ، همشونو من حساب کردم ...

محمدرضا(پسر آبان) یکشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 09:03 ب.ظ http://some-like-any.blogfa.com

ما که هرچی بهت مسیج دادیم نیومد
فک کنم خطت عوض شده
محمد جان
تولدتو چندین باره تبریک میگم امیدوارم این دفعه دستت برسه
خش باشی آقا

دقیقا همین الان یکی بهم رسید محمد رضا ... خطم عوض نشده به خدا ... منم هرچی از حرم بهت اس دادم نیامد ...

تولد ؟! اااااااااااا ... پس بگو امروز هی میل میامد تو فیس بوک بچه ها تولدو تبریک گفتن ... اوه اوه ، محمد رضا من تولد فیس بوکو کشکی زدم ... آخ آخ ، عجب آبرو ریزی شدها

سپیده یکشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 09:05 ب.ظ http://setaresepideashk.persianblog.ir

سلام شب خوش

سلام دختر خاله جان ... شبت بخیر

A ز R ه H ر A اZ یکشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:30 ب.ظ http://www.zafa.blogsky.com

منم اتافاقی دیدم اولم می خواستم تبریک بگم بعد یادم اومد که ا این یره تولدش شهریوره!
http://www.rismoon.com/dateconvert-fa.html
این جا می تونی تاریخ رو تبدیل کنی

مرسی زهرا ... بنده خداها چقد تبریک گفتن به ماها ...

خب حالا تو هم تبریک میگفتی ، چی میشد ؟!

mahbub دوشنبه 11 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 02:46 ق.ظ

ziyarat ghabol. omidwaram dar kenar dustat hamisheh khosh o khoram bashi .
.belagozit indafe ham jaleb bud heyf ke aghaye kargadan khodahafezi mikoneh .bebakhshid farsi naneweshtam fekr konam in google tarjomeh ham mara tahrim kardeh bavar kon har kari mikonam digeh farsi nemineiseh chand ruzeh.

ممنونم خاله خانوم ... مرسی

ایشالله کرگدن جان به زودی برمیگرده ... یعنی هممون امیدواریم برگرده

ای بابا ... اینم نشونه ی تحریم و این چیزاس ؟!

مجیدحمید دوشنبه 11 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 03:51 ق.ظ

اول صلوات را به حرمت اول و آخر مردای عالم، شاه جوونمردا بفرست، دومیشو به حرمت هرچی رفاقته، به حرمت هرچی مرده که عین کوه میمونن پای رفاقت، به حرمت اشکایی که میچکه واسه رفیق ... نه نمیچکه آب میشه میریزه تو دل.
رفبق بمونین واسه هم و با مرام.
رفاقت فقط خوشی نداره، مرد باشی تو ناخوشی یادت بمونه که رفیقی داشتی اون گوشه عالم خیلی حرفه.
انشالله عاقبت به خیر باشید هر دو تون، به مرام هرچی رفیقه صلوات.
زیارتت قبول مشهدی محمد، خوش به حالت که طلبیده شدی.
یا علی.

مرررررررررررررررسی پدرم .... میدونی این اولین کامنتت تو وبلاگمه ؟! یعنی تا حالا کامنت نذاشته بودی ...

کاملا قبول دارم ، اون روزا شاید رفاقتمون بیشتر گل کنه ...

مرسی ، ایشالله خدا قسمت کنه دفعه ی بعد با هم بریم ... من بالاخره کی شما را میتونم ببینم ؟!

خانوم دکتر دوشنبه 11 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 09:29 ق.ظ

سلام

ای بابا کشتی مارو با این احساساتت !

یخورده خودتو کنترل کن آخه

سلام خانوم دکتر ... ای بابا ، خب چیکار کنم ؟! دست خودم نیست ب خدا

یک دبیر فهیم دوشنبه 11 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:36 ق.ظ http://hassani.blogfa.com

تهران اومدی خبرکن ببینیمت. تونستی یکی از دورخوانی های ما بیا.

شرمنده یادم رفته بود لینکت کنم.

چشم حاج فرهاد ... ایشالله اگر وقت شد حتماااااااا میام

ای بابا ، این چه حرفاییه ... لطف داری

A ز R ه H ر A اZ دوشنبه 11 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:32 ب.ظ http://www.zafa.blogsky.com

آخه یه روز دیر دیدمش.دیدم چه کاریه تبریک بگم
می گم ممد من هرچی این عکس صحن رضوی رو می بینیم دلم می پره.هوس حرم می کنم.به خدا انتطژظار خیلی بده!!!
راستی می گم می خواستی ادرسای حرمو از من بپرسی.من حرمو تقریباض همه جاشو بلدم

نمیدونستم ، وگرنه میپرسیدم ... این نیما هیچی بلد نبود ، همش از خادم های حرم آدرس میپرسیدیم ...

ف@طمه دوشنبه 11 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 01:20 ب.ظ http://zarafekocholo.blogfa.com/

وبتونو باز کردم ۱ساعته فک کردم وب نیماس کله کامنتدونی زیرو رو کردم دنبال جواب نظرم بعد یه هو دوزاریم افتاد این وب عزیزه دلشه خوب واسه هم لاو میترکونینا

اینم از شانس ما ... این همه وبلاگ باید با وبلاگ نیما قاطی کنی اینجا رو ؟!

ماییم دیگه ...

مجیدحمید دوشنبه 11 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 04:42 ب.ظ

من که همیشه در خدمتم، انشالله فرصت بشه میبینمت عزیز :)

ایشالله ب زودی حاج سعید ...

رها بانو دوشنبه 11 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 06:24 ب.ظ http://raha-banoo.persianblog.ir/

سلام محمد جان
خوبی ؟
خیلی دلم تنگ شده بود ... هر چند همه ی پستهاتو با نت موبایلم می خوندم ...
مرسی محمد ... مرسی که احوالمو می پرسیدی و یه دنیا ممنونم که توی زیارتت هم منو فراموش نکردی و دعام کردی ... نمی دونم چه جوری ازت تشکر کنم . خیلی گلی رفیق ... ایشالا که دوباره نیما خان رو می بینید و دیدارها تازه میشه . غصه نخور ...

بههههههههههههههه ، سلام عرض شد وکیل بانو ...

خوبی ؟! اوضاع ردیفه ؟!

ای بابا ، این چه حرفاییه ، وظیفه بود ... همش از خاله نازگل و آناهیتا حالتو میپرسیدم به خدا ... امیدوارم خوبه خوب شی ..

ممنونم ، مرسی

سپیده دوشنبه 11 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:49 ب.ظ http://setaresepideashk.persianblog.ir

انقدر دوسش داری که حالا حالا ها نمیخوای روش آپ کنی ؟

من ؟! من غلط بکنم !!

به زودی دخترخاله جان آپ میکنیم ... چشم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد