کوچه باغ

و ناگهان چقدر زود دیر میشود ... !

کوچه باغ

و ناگهان چقدر زود دیر میشود ... !

سلام کیامهر !

 

ساعت 11 ، 12 شب بود ، داشتم با یکی از همکلاسی های محترمه چت میکردم !  

( مدیونین اگر فک کنین خانوم " س " بوده !! ) 

موبایلم زنگ خورد و دیدم نوشته " kia " ، یکم تعجب کردم ! آخه دیروز صبحش با کیامهر حرف زده بودم ، گفتم حتما کار مهمی پیش اومده دیگه ... 

بعد از اینکه گوشیو برداشتم کیامهر گفت یک لحظه گوشی دستت و یک بوق خورد و سلام و علیک کردن های همیشگی ... هنوز هم کنجکاو بودم ببینم چه اتفاقی افتاده ! 

کیامهر بعد از حال و احوالپرسی گفت " محمد ، اگر بخوای عیدو به بچه های بلاگستان تبریک بگی ، چی میگی ؟! "       

اولش پیش خودم گفتم حتما بچه ها پیش هم جمع شدن و صدام رو آیفونه ! بعدش گفتم خب خره ، مگه تو بارک اوباما هستی که تبریک عیدت واسه بچه ها مهم باشه ؟! بعد از کمی فک کردن حدس زدم و مطمئن شدم صدام داره ضبط میشه و کیامهر بازم ایده داره تو ذهنش ! 

راستش هل شده بودم ، خیلی زیاد ... برام خیلی غیر منتظره بود ... به کیامهر گفتم " سخته اینطوری تبریک گفتن ، نمیشد قبلش هماهنگی کنی ؟! " و اون هم گفت نه !       

مجبور شدم با همون حالت دست پاچگی تبریک بگم ! الانم هرچی فک میکنم میبینم جز یک تبریک ساده و یکم شوخی کردن های کیامهر باهام هیچی حرفی نزدم ! راستش خیلی دوس داشتم خیلی حرفا بزنم ، دوس داشتم یکم شعر بخونم و درباره ی عید بگم اما خب آدمی که هل میشه مسلما نمیتونه همون موقع درست حسابی حرف بزنه ... ( ایشالله حرفامو تو پست عید میگم ، اگرم میخواستم اونجا حرف بزنم قبض کیامهر خان میامد 200 هزار تومن ! )

الانم این پستو گذاشتم تا یک تشکر اساسی ازش بکنم ... راستشو بخواین از ایدش خیلی خوشم اومد ... مرسی کیامهر که بازم بچه ها را دور خودت جمع کردی ... دیشب نتوسنتم درست حسابی بهت تبریک بگم که ایشالله روز عید بهت زنگ میزنم و تبریک عیدو میگم ... 

پس این پست از مکالمات بچه ها را از دست ندین ...