کوچه باغ

و ناگهان چقدر زود دیر میشود ... !

کوچه باغ

و ناگهان چقدر زود دیر میشود ... !

به امید دیدار تاواریش !

 

اوایل آشناییم با نیما ، همیشه بهم میگفت هوس رفتن به شیراز کردم !  

بهش میگفتم خب یک برنامه بریز برو و اون میگفت فرصتش پیش نمیاد ... 

اما الان بعد از چند وقت از اون روزها و  به مناسبت عید نوروز شرایط جور شده و نیما داره میره شهر آباء و اجدادی خودش شیراز ...  

از چند روز پیش که بهم گفت میخوایم بریم قشم و بعدش هم شیراز دلتنگیم شروع شد ... 

الانم هم خوشحالم هم ناراحت ... 

خوشحال از اینکه با شناختی که از نیما دارم میدونم با این مسافرت بخش بزرگی از دلتنگیش برطرف میشه ... 

و ناراحت از اینکه بلاگستان بدون حضور نیما واسم هیچ صفایی نداره ... اما خوش گذشتن به نیما واسم از همه چی مهمتره ...

رفیق عزیزم ، امیدوارم حسابی بهت خوش بگذره ... 

این تیکه از شعر نیما دهقان که 2 سال پیش واسه سید محمد خاتمی سروده شده را میخوام بهت تقدیم کنم ... ! 

اگر رفتی ،  از این بیابان ... سلامم را رسان لطفا به باران ! 

شکوفه هم دیدی چه بهتر ... نشد دریا سحر سارا  صنوبر !   

( حالا پیدا کنید خانوم " س " را !! )

 

مواظب خودت باش  ... منتظرت میمونم تاواریش