کوچه باغ

و ناگهان چقدر زود دیر میشود ... !

کوچه باغ

و ناگهان چقدر زود دیر میشود ... !

عاقبت فضولی !

 

دیشب ساعت 9 و 10 بود که دیدم داره از سر کوچه صدای داد و بیداد میاد ! 

اولش فک میکردم یک دختر بچچه هست و حتما قاقالی لی میخواد و بابا و مامانش 

واسش نخریدن زده زیر گریه ! اما دیدم نه اوضاع خرابتر شده و یک خانومه که داره  

داد میزنه : پتیاره ی ........ ( به جون خودم خیلی بد بود ، نمیشه نوشت ! ) 

خب حالا من که کلا فضولم ، شماها باشین نمیرین ببینین چه خبره ؟!  

خب موضوع داغ بوده حتما دیگه ! 

خلاصه با سرعتی برابر نمیدونم چند کیلومتر در حال دویدن به سمت در خونه بودم که 

پای سمت راستم گیر کرد به فرش راه پله و با کله رفتم تو در ! 

 

حالا سرم خدا رو شکر هیچیش نشد اما پای سمت راستم منهدم شد ! 

کلا این پای سمت راست همیشه باید یه بلایی سرش بیاد بنده خدا ... 

خلاصه با همون وضعیت رفتم تو کوچه و دیدم اوه اوه ! چ خبره ! 

ملت ریختن بیرون اون خانومه هم هی داره داد و بیداد میکنه ! 

نرفتم جلو ببینم چه خبره ! چون همسایه ی سر کوچه کلا قاطیه و این خانوم هم  

مستاجرشو و یک مشکلی شده بود بین این خانوم و دختر یارو !  

( هرچند اون آقاهه چند سال پیش تو زندان به دیار باقی شتافت ! بین خودمان بماند 

طرف قاچاقچی بود ! الان هم خونوادش کم مشکل ندارن ! ) 

 

همیشه از بچگی از دعوا تنفر داشتم ...  

با اینکه هیچ وقت خودم با کسی دعوا و بزن بزن نکردم تا حالا اما تا یکی دو نفر با هم 

دعوا میکنن بی خود و بی جهت قلبم شروع میکنه تند تند زدن و یه حالت عجیب غریبی 

میگیرم ! دیشب هم همینطوری شده بودم ...  

حالا خونه هم هیشکی نبود ، با پای منهدم شده و با اون حالت اومدم خونه ... 

بعدش هم صدای آژیر پلیس اومد و فهمیدم پلیس اومده اما دیگه نرفتم ... 

خلاصه خواستم بگم سر هرچی دعوا شد حتی از این موضوع های جذاب یواش یواش 

برین ببینید چ خبره ... عجله نکنید که خدای نکرده چیزیتون نشه !  

 

پی نوشت : چند روزه تنهام ! خونواده همه تهران تشریف دارن !  

اولش ناراحت بودم اما الان فک میکنم میبینم خدایی تنهایی هم خیلی حال میده ها ... 

فقط یک بدی ای داره اینکه اولا چایی نمیخورم ! ( منی که روزی 10 تا لیوان چایی میخورم ) 

دوما ظرفا رو هم مونده و شده یک کوه !  

حالا مامان خانوم روزای قبل کلی دستور طرز استفاده از چایی ساز و ماشین ظرفشویی  

رو صاد کردن ها اما کیه که حوصله داشته باشه این کارو رو انجام بده ... والا 

دیشب به خاله جان کوچکیمون اس دادیم دلمون برات تنگ شده پاشو بیا اینورا ... 

گفت اگر دلت تنگ میشد خودت میامدی به من سر میزدی ... 

" نمیام ظرفاتو بشورم تا آدم شی " ... 

( از کجا فهمید منظورم ظرف شستن و اینا بوده خدا داند ! ) 

 

 پی دعا نوشت : برای ناصر خان دعا کنید ... همین !