کوچه باغ

و ناگهان چقدر زود دیر میشود ... !

کوچه باغ

و ناگهان چقدر زود دیر میشود ... !

تولدت مبارک آناهیتای آریایی !

 

تو این گیر و دارِ تایپ کردن کارت های جناب آقای دکتر نمیدونم کی !  جناب آقای مهندس  

نمیدونم چی ! جناب آقای کی همراه با کی ! سرکار خانوم عِلیه ی دکتر مهندس چی و کی !  

و تمیز کردن خونه که در حد انفجار قرار گرفته ، به علاوه ی گرفتن شیرینی و میوه جهت پذیرایی 

از امت همیشه در صحنه ی اراک اسلامی ! و شستن ظروف باقی مانده در این یک ماه و پاسخ 

گویی 24 ساعته به حضور مردم که پدر و مادر کی تشریف میارن و چک و چونه زدن که آقا به خدا 

به امام زمان ، به امام حسین ک ما نمیخوایم پارچه بزنیم ، جان مادراتون نیارید ! فک نمیکنم  

مخی از کسی باقی بمونه که بخواد بیاد پست بنویسه ! به خصوص مورد استثنائی ای مثه من 

که از نعمت خدادادی مخ و مغز بی بهره مونده !  

 

اما بعضی موقع ها نمیشه ... باید آمد و یکاری کرد ... پست نوشتن امروز هم از اون مورداست ..  

تبریک تولد به یکی از عزیزترین دوستان وبلاگی که دیگه جزو دوستای مجازی من نیست ...   

راستش دوس داشتم یه پست مفصل مینوشتم ... از گذشته ، از اون روزا ...

میون اون همه تجربه های تلخ و مزخرفی که باعث شد دل چند تا آدم به هم گره بخوره و اون 

باعث بشه یاداوری خیلی چیزا واست دردناک نباشه ...  

اما انقد خسته و بی حوصله ام که میترسم پست خوبی از کار در نیاد ...  

اما قول میدم یروزی که خیلی دیر نیست این کارو بکنم ...  

 

این پست فقط جهت یه تبریک کوچولوئه ... 

به کسی که تو این چند وقته آشنایی ، چند برابر تعداد روزهای گذشته از اون ، انقد از خودش و پدرش خوبی دیدم که نخوام به همین راحتی ها اونو فراموش کنم و جر و بحث کردن ها و نساختن ها و تو سر و کله ی هم زدن ها نخواد همه چیو بین ماها خراب کنه !  

تنت سلامت و لبت خندون باشه ...  

 

تولدت مبارک " آناهیتای آریایی ! "  

  

 

پی نوشت : ببخشید اگر پست قبل بی جواب موند !  

ممنونم از شما دوستای عزیزم که هیچ وقت آدمو تنها نمیذارین ...  

ایشالله تو شادی هاتون جبران کنم .

پدر و مادر ساعت 8 امشب تهران رسیدن و ایشالله جمعه میان اراک ...