کوچه باغ

و ناگهان چقدر زود دیر میشود ... !

کوچه باغ

و ناگهان چقدر زود دیر میشود ... !

ملاقات با دوستان حراستی !

 

امروز رفتم حراست دانشگاه ! برای چی ؟! برای پرسیدن یک سری سوال چرت و پرت ! 

چرا چرت و پرت ؟! الان خدمتتون عرض میکنم ! بذارین قبلش یکم از محوطه ی دانشگاه بگم ... 

دانشگاه مارو وسط کویر ساختن ! مدارکشم موجوده ... تشریف آوردین اراک نشونتون میدم !  

بغل دانشگاه ما معمولا جز کامیون و ماشین سنگین هم چیز دیگه ای رد نمیشه !

بعد تو دانشگاه در حال حاضر 2 تا پارکینگ هست ... یکی سمت راست و یکی هم چپ ! 

سمت راست برای اساتید و کارمندان دانشگاه و سمت چپ برای ... ! 

برای کی ؟! این سوال امروز من از حراست دانشگاه بود ! 

ما معمولا ماشین هامونو جلوی دانشگاه تو خاک و خل پارک میکنیم ، تازگی ها هم اومدن چاه فاضلاب کندن تبدیل شده به گِل !  چند روز پیش جلوی دانشگاه به خاطر این موضوع جا نبود و من میخواستم ماشینو ببرم تو اون پارکینگ خالی بذارم اما نگهبانی جلومو گرفت و گفت برو یجا پیدا کن ... اینجا اجازه نداری بذاری ! پرسیدم چرا ؟! گفت برو از حراست بپرس ! 

 

من هم مشتاق دیدن برادران حراستی ، امروز بعد از گذشت یک هفته پا شدم رفتم !  

هرچند قبلش همه بهم توصیه کردن نرو ، زود جوش میاری و واست مشکل ایجاد میشه و اونا هم 

درست حسابی جوابتو نمیدن ! اما من رفتم ...

دیدم یک آقایی به عنوان " کارشناس حراست " اونجا نشسته ...  

بهش گفتم آقا من فقط یک سوال از شما دارم ... اسم اون مکانی که ساختین چیه ؟! 

طرف گفت پارکینگ ! گفتم خب پس چرا نمیذارین دانشجوها ماشیناشونو بیارن ؟! 

دیدم داره میپیچونه ! طرز جواب دادنش معلوم بود که هیچ جوابی نداره ! 

اولش گفت ظرفیتش کمه ! بعد گفت نگهبانی وظیفش سخت میشه هی کنترل کنه ! بعد گفت جلوی دانشگاه رو طوری ساختیم که اونجا پارک کنید و الی اخر ! 

بهش گفتم پس چرا اونجارو ساختین و پول اضافی خرج کردین ؟! خب میامدین پولشو یجای درست درمون خرج میکردین ! طرف گفت اونو ساختیم برای موارد نیاز ... ! 

حالا این موارد نیاز چی هست خیلی جالبه !

 

متاسفانه قانع نشدم و ادامه دادم ... بهش گفتم دانشگاه شما با آزاد رقابت داره ! اما با یک مقایسه ی ساده میشه فهمید هیچی در مقابل دانشگاه آزاد ندارین ! هیچی ... 

گفت نه ، رقابتی در کار نیست !  

گفتم بهش میدونین مشکل مسئولین ما چیه ؟! اینه که مردمو احمق فرض میکنن و هرکاری که میخوان میکنن ! مشکل اینجاست که اهل کار نیامدن سوار دانشگاه شن ! 

الان اگر تو این جاده ای که از بغل کنار دانشگاه میگذره ، یک کامیون چپ کنه بیفته رو ماشین دانشجوها ، کی جواب میده ؟!  

گفت ما نسبت به دانشجو ها هیچ تعهدی نداریم !  

گفتم پس  چرا اسم اینجا شده دانشگاه ؟! میذاشتین بیمارستان ! ( منظورم زایشگاه بود )

اگر دانشگاه هست پس باید به مشکلات دانشجویان رسیدگی کنید ! 

 

گفت اگر الان مشکلت پارکینگه ، درخواست بده کارت صادر کنیم بری پارکینگ ! من هم قبول کردم و کارت ماشینو نشونش دادم !  

گفت نشد دیگه ! برای 206 کارت صادر کنیم بره تو ؟!  

گفتم مگه چیه ؟! گفت یطوری صحبت کردی فک کردم ماشینت 50 میلیونیه ! اگر ایشالله یک روز ماشین گرون قیمت خریدی بیا کارت صادر میکنم برات !  ( این موراد مورد نیازش بود ! )

گفتم پس دانشگاه هم جای پولدار هاست ! کارت ماشینو گرفتم و گفتم متاسفم ...   

ادامه دادم که اگر اینطوریه من هم هیچ حرفی ندارم ، اما تا حقو نگیرم ول کن نیستم ، میرم پیش مدیر دانشگاه ! و اون هم گفت هرکاری دلت خواست بکن ! 

 

نمیدونم اون موقعی که گفتم متاسفم میتونستم چیز دیگه ای رو بگم یا نه ! 

وقتی که جواب آدمو نمیدن و میگن ما هیچ تعهدی نداریم راه دیگه ای نمیمونه ! 

اما واقعا باید تاسف خورد ... تاسف خورد نه برای این افراد ، بلکه برای مردمی که این افراد دارن تو بخش های مختلف جامعشون کار میکنن ! 

متاسفم برای کشوری که تو همه چی ادعا داره ... فقط ادعا ... 

کشوری که از اول بدبخت بوده اما برای اینکه کم نیاره دم از فرهنگ و تمدن میزنه ! 

کشوری که پهلونی ها فقط جاش تو قصه هاست ... 

کشوری که مردمش تو سری خور بزرگ شدن و به چشم چشم گفتن ها عادت کردن ... 

 

شاید بگین این حرفای من چه ربطی به کار امروزم داره اما شاید ربطشو امروز من فهمیدم ... 

چون برای اولین بار بود که به طور جدی با یک سری آدم جر و بحث این مدلی کردم ... 

بعد از دانشگاه انقد اعصابم خورد بود که از اون موقع تا حالا سرم درد میکنه و با خوردن چند تا استامینیفون خوب نشده ! 

شاید باید به حرف بزرگترا گوش میکردم و امروز نمیرفتم اما همیشه خر تر از این حرفا بودم ... 

حراست یک دانشگاه زپرتی که چیزی نیست ، رییس جمهورشم بیاد حرفمو بهش میگم ... 

مهم نیست گوش کنه و انجام بده ، مهم اینه که هیچ وقت دوس ندارم تو زندگیم تو سری خور بار میام و به این و اون باج بدم ...  

شاید به خاطر این اخلاقم خیلی موقعیت ها رو از دست بدم اما وجدانم راحته ... 

 

گفتم وجدان ! این همه حرف زدم و همه چیو به همه چی قاطی کردم اینم روش ! 

روی صحبتم با افراد همسن و سال پدرم هست ...  

همتون میدونین منظورم کیا هستن ... 

امروز به بابا هم همین حرفو زدم ...  

بهش گفتم یکم ، فقط یکم به گذشته فکر کن و به اوضاع و احوال امروزی ما ... 

وجدانت راحته ؟! جوابی بهم نداد ... 

میدونم که هیچ کدوم از شماها هم جوابی ندارین بدین ! چون ... 

هیچی ولش کن ... به اندازه ی کافی اعصابم خورد ( یا به قول تیراژه خرد ) هست