کوچه باغ

و ناگهان چقدر زود دیر میشود ... !

کوچه باغ

و ناگهان چقدر زود دیر میشود ... !

ترس های بی اندازه !

 

بعد از ماجرای قتل روح الله داداشی و ایضا چاقو و قمه کشی هایی که ناخواد آگاه و اتفاقی ! 

داره اتفاق میفته ، این روزا از همه ی آدم ها میترسم ... 

از پیر مرد 90 ساله گرفته تا یه بچچه ی 15 ساله ی 30 کیلویی !  

حتی از یه دختر جوونه خوشگل موشگل و سانتی مانتال ! ( درست گفتم ؟! )

قبلا ها سر ظهر یا زیر بارون یا تو هر شرایط دیگه وقتی سر راه یه خونواده که بچه ی کوچیک 

دارن و منتظر تاکسی هستن ، یا پیر مرد ها و پیر زن هایی که منتظرن رو سوار میکردم و تا دم خونشون ، حتی اگر با ما خیلی فاصله داشته باشن میرسوندم !  

وقتی هم میخواستن پول بدن نمیگرفتم و اونا هم میگفتن خدا خیرت بده و میرفتن !  

 

یا قبلا به هر ماشینی و به هر راننده ای راه نمیدادم !  

یا اگر یکی جلوم بود که با سرعت 50 میره ، صد بار پشتش چراغ میزدم و 200 بار بوق که بذاره 

رد شم ... اگرم این کارو نمیکرد از سمت راستش میرفتم و خفن وار ! میپیچیدم جلوش ! تا به 

اصطلاح خودم حالشو گرفته باشم !

اما این روزا دیگه از این غلطا نمیکنم ! نه از کسی جلو میزنم نه هیچی ... هیچ کسی رو هم 

دیگه سوار نمیکنم !

عابر پیاده هم پشتم باشه بهش راه میدم بره تا بتونه جلو بزنه ! 

احساس میکنم همه تو جیبشون چاقو دارن که الان میان جلومو خر خرمو در میارن !  

 

پس مسلما جونم واسم از همه چی مهمتره !  

امشب که گرفتار یه عروسی از نوع خیلی وحشیش ! افتاده بودم و داشتم با سرعت 10  

از بغل میرفتم و به هیشکس هیچ کاری نداشتم به این فک میکردم که ما که هیچ ، ایرانی  

هستیم ، اما اگر یکی از خارج این کارها و بی جنبه بازی های مارو ببینه ، خدا وکیلی چی میگه 

تو دلش ؟! حالا عروسی رو نمیگم ! میگیم یه شبه تموم میشه ... اما این چاقو کشی ها چی ؟!  

این ترسی که مسلما فقط من نیستم که گرفتارش شدم چی ؟! نمیدونم ...

با این اوضاع خدا آخر عاقبت همه ی  ما رو از دم بخیر کنه ! الهی آمین .