کوچه باغ

و ناگهان چقدر زود دیر میشود ... !

کوچه باغ

و ناگهان چقدر زود دیر میشود ... !

سفر به گلستان همراه با tm bax و مهستی !

   

همیشه به عشق دریا میرفتم شمال ، یعنی کلن شمال رو به دریا میشناختم اما این بار  

قسمت شد تا شمال رو تقریبن بی دریا سپری کنیم ! تا حالا گرگان نرفته بودم و تنها انگیزم 

از این سفر یه تجربه ی جدید از یه شهر جدید بود ...  

گرگان شهر قشنگی بود ، یه شهر کاملا جنگلی و یه منطقه ی فوق العاده به نام ناهار خوران ! 

یعنی میشه گفت تقریبا تنها جای دیدنیش همونجا بود ولی می ارزید به همه جاش ... 

جایی هم که ما بودیم منطقه ی بالای نهار خوران و تو دل جنگل بود ، به جز روز اخری هوای 

اونجا انصافا عالی بود و طبق چیزی که خودشون میگفتن اون منطقه حدود 10 درجه با شهر فرق 

داره ... خلاصه که اگر نرفتین گرگان یبار تجربش خیلی خوبه ... به خصوص رفتن و دیدن منطقه  

ناهار خوران ... مردم با صفایی هم داره که حاضرن شب حتی تو خیابون بخوابن اما شیک و  

تمیز باشن و ماشین 40 میلیونی زیر پاشون ... خلاصه خیلی باحال بودن ... 

بریم سراغ عکسا ...

 

من اولش بگم ، ما راه رفت یجا نگه داشتیم برای نهار که چند تا اردک اونجا بودن ... 

جدن برای من یه سواله ، چرا این حیوونا تا منو میبینن یاد جفت گیری و عشق و حالشون  

میفتن ؟! اون از پارسال رفتیم باغ وحش تا رسیدیم به میمون ها پریدن رو هم و ... اینم از  

اردک ها که تا دیدن مارو ریختن رو هم ...لا اله الی الله ... یه گشت ارشادم باید برای این پدر 

سوخته ها بذارن ... والا با این نوناشون . تا اومدم از اون صحنه عکس بگیرم بچچم خجالت  

کشید و بی خیال شد !!

 

 

 

جاتون خالی صبح شمبه زدیم به دل کوه و جنگل ! جایی که بودیم یه فاصله ی 7 کیلومتری تا یه 

روستایی به نام زیارت داشت که معمولا ملت ورزشکار و شهید پرور تا اونجا پیاده میرن ! ما هم  

جو گرفتمون و صبح زود پا شدیم رفتیم پیاده روی ... ولی خداییش خیلی چسبید ... 

یه هوای آزاد بدون دود و دم ، صدای خوشگل پرنده ها و همه جا سبز ...  

تجربه ی پیاده روی توی جنگل خیلی حال میده ... خیلی  

 

 

 

 

 

 

  

 

 

 

 

به جان خودمان نباشد به جان این بچچه ی همسایه ما نه عقده ی عکس گذاشتنیم نه عقده   

معروف شدن ... فقط دیدیم تو این جنگل خبری از گل و این چیزا نیست ، گفتیم کمک کنیم به  

محیط زیست و اینا ، جنگل گلستان رو تبدیل کنیم به یه جای بکر در این دنیای فانی !  

شاعر در مورد عکس دوم میفرماید ، اگر دیدی جوانی بر سنگ بزرگی تکیه کرده ، بدان عاشق  

شده و گریه کرده ... در مورد عکس بالاییش هم میفرماید خاک تو سر مردمی که انقد آشغال  

میندازن تو جنگل !  

 

یکمی از جنگل دور شیم و بریم سمت دریا ...   

روز بعد رفتیم سمت بندر ترکمن ، اطراف گنبد و اینا ... منطقه ی فوق العاده گرم و متاسفانه مثه 

اکثر جاهای ایران محروم ! اما با مردمی دوس داشتنی و لباس های فوق العاده زیباشون ...  

از بندر ترکمن با قایق میبرن به سمت جزیره ای به نام " آشورا ده " ...  

تعریف این جزیره رو از قبل زیاد شنیده بودم ، به خاطر همین ترس از دریا رو گذاشتم کنار و رفتیم 

اونورا ، هرچند میدونم تو قایق یه 30 ، 40 کیلویی لاغر شدم ! اما قبلش یکی از عزیزترین های 

زندگیم بهم زنگ زد و انرژی صداش باعث شد که حواسم به ترس از دریا خیلی بیشتر پرت شه ! 

ساحل زیبای جزیره ی اشورا ده : 

 

 

 

  

 

پایین رفتن خورشید از جزیره ی آشورا ده ! فک میکنم عکس قشنگی شد  

ما بندر ترکمن بودیم و اون داشت از آشورا ده غروب میکرد ... 

 

 

 

 

از اونجا که اینجا از پدرمان خیلی تک تعریف کردیم گفتیم یکی از عکسای مستترشو بذاریم ! 

خودمان هم که جو زده فک کردیم وسط جزایر هاوایی هستیم و لختی پختی ها دارن نیگامون  

میکنن ، از این کلاه ها زدیم کمی خودنمایی کنیم ، وگرنه تو عکسای بالایی میفهمید که ما کلاه 

رو به هوای کچلی و سفید ماندن نمیزنیم ! اون جلیقه ها هم اجباری بود وگرنه ما که یپا غریق 

نجاتی هستیم واسه ی خودمان ! اینجا هم بین جزیزه ی آشورا ده و بندر ترکمن هست ... 

 

  

 

مثه دماوند استوار ... استقامت تا بهار !   

راه برگشت ، جاده ی هراز ، شهر پلور ...

 

 

این پست تقدیم میشه به همه ی بندر ترکمنی های با صفا ...  

اون زنان و مردانی که تو اون برق آفتاب و گرما ، توی زمین هاشون کار میکنن ... 

درود به شرفشون . 

 

پی نوشت : ما راه رفت به آهنگ از tm bax گذاشتیم بابامون خوشش اومد ، یه کله تا گرگان 

tm bax گوش کردیم ! طوری که وقتی پیاده شدیم میتونستیم یه کنسرت بذاریم رپ بخونیم ! 

راه برگشت هم بابا جانمان از مهستی خدا بیامرز گذاشت ما خوشمون اومد ، یه کله تا تهران 

مهستی گوش کردیم ! خلاصه عنوان اینطوری شد دیگه ... 

این آهنگ مهستی رو گوش کنید که فوق العاده هست ...