چند وقت پیش بود که تو راه شرکت ، تلفیق ابرها با کوه ها یه صحنه ی جالبو
به وجود آورده بود ، وسط راه پیاده شدم و ازش عکس گرفتم و شب گذاشتمش
تو وبلاگ ...
به نظرم عکس قشنگی شد ، یا لااقل اینکه خودم خیلی دوسش داشتم و دارم البته ،
اما به قول بچچه ها این زمین خشک بدجور میزد تو ذوق !
از این عکس تا حالا 2 ، 3 ماه میگذره ، اون موقع زمستون بود و برف ، الان بهاره و بارون .
دیگه روی کوه ها برفی نیست و ابرها خیلی بیشتر اومدن پایین ، اما این زمین خشک حالا
واسه خودش سبزه سبز شده ، طوری که تو هوای بهاری آدم دوس داره فقط بشینه تماشاش
بکنه ...
این هوا فقط جون میده برای اینکه 4 ساعت زیر بارون فقط راه بری .
+ احساس میکنم دیگه شرکت رفتنم نه به درد اونا میخوره ، چون کارایی که من میکنم
بقیه ی همکارا هم میتونن بکن ، نه به درد من میخوره ، چون چیزایی رو که باید یاد بگیرم
گرفتم و بقیش هنوز درساشو نخوندم و هیچ نمیفهمم ، و نه به کم محلی ها و تیکه انداختن های بعضی از همکارا ! اردی بهشت رو میرم ، اواسط خرداد که امتحاناست ، از ماه تیر میرم
با یکی از استادهامون که کارش حسابرسیه صحبت میکنم و میرم تو شرکت اون ...
++ امروز سالگرد درگذشت پوپک گلدره بود ... روحش شاد