کوچه باغ

و ناگهان چقدر زود دیر میشود ... !

کوچه باغ

و ناگهان چقدر زود دیر میشود ... !

چاهار فصل !

 

چند وقت پیش بود که تو راه شرکت ، تلفیق ابرها با کوه ها یه صحنه ی جالبو  

به وجود آورده بود ، وسط راه پیاده شدم و ازش عکس گرفتم و شب گذاشتمش 

تو وبلاگ ... 

 

 

 

 

به نظرم عکس قشنگی شد ، یا لااقل اینکه خودم خیلی دوسش داشتم و دارم البته ، 

اما به قول بچچه ها این زمین خشک بدجور میزد تو ذوق !  

از این عکس تا حالا 2 ، 3 ماه میگذره ، اون موقع زمستون بود و برف ، الان بهاره و بارون .  

دیگه روی کوه ها برفی نیست و ابرها خیلی بیشتر اومدن پایین ، اما این زمین خشک حالا 

واسه خودش سبزه سبز شده ، طوری که تو هوای بهاری آدم دوس داره فقط بشینه تماشاش 

بکنه ... 

  

 

 

این هوا فقط جون میده برای اینکه 4 ساعت زیر بارون فقط راه بری . 

 

+ احساس میکنم دیگه شرکت رفتنم نه به درد اونا میخوره ، چون کارایی که من میکنم 

بقیه ی همکارا هم میتونن بکن ، نه به درد من میخوره ، چون چیزایی رو که باید یاد بگیرم 

گرفتم و بقیش هنوز درساشو نخوندم و هیچ نمیفهمم ، و نه به کم محلی ها و تیکه انداختن های بعضی از همکارا ! اردی بهشت رو میرم ، اواسط خرداد که امتحاناست ، از ماه تیر میرم 

با یکی از استادهامون که کارش حسابرسیه صحبت میکنم و میرم تو شرکت اون ...  

 

++ امروز سالگرد درگذشت پوپک گلدره بود ... روحش شاد