کوچه باغ

و ناگهان چقدر زود دیر میشود ... !

کوچه باغ

و ناگهان چقدر زود دیر میشود ... !

فیس بو/ک رو دوس دارم ... برای همین چیزاش !

  

محمدرضا رفته تهران و زده تو کار موزیک  

اونم موزیک زیر زمینی ! رَپر شده . 

مسعود سوم رو نتونست تموم کنه و  

یه ماشین گرفته و آژانس کار میکنه . 

پوریا درسو بی خیال شد و رفت سربازی 

و الان ول ول میچرخه !  

بابک پرستاری دانشگاه اراک میخونه  

محمدامین زرت و زرت رشته عوض میکنه  

و از حسابداری میپره مدیریت و برعکس ! 

اون یکی بابک عمران خمین میخونه   

راستی سیاوش رو دیدی چه دافی شده ؟! 

حقوق آزاد میخونه  

آرمین هم که کللن حرفشو نیاریم بهتره !

منم با یکی دو تا از بچه ها همینجائیم ... 

عمران زمین گیرمون کرد !   

 

 

+ اینا همش یه مکالمه ی ساده بود ... از نوع چت و نوشتاریش ! 

خبر گرفتن از بچه های راهنمائی بعد از هفت سال ! 

و یه قرار برای دیدن شیش هفت نفر از اونا ...

سه شمبه ، ساعت 9 سرای مهر !  

یه حس دل تنگی عجیب غریب ،

همراه با یه هیجان و ذوق برای دیدن بچه ها ...