محمدرضا رفته تهران و زده تو کار موزیک
اونم موزیک زیر زمینی ! رَپر شده .
مسعود سوم رو نتونست تموم کنه و
یه ماشین گرفته و آژانس کار میکنه .
پوریا درسو بی خیال شد و رفت سربازی
و الان ول ول میچرخه !
بابک پرستاری دانشگاه اراک میخونه
محمدامین زرت و زرت رشته عوض میکنه
و از حسابداری میپره مدیریت و برعکس !
اون یکی بابک عمران خمین میخونه
راستی سیاوش رو دیدی چه دافی شده ؟!
حقوق آزاد میخونه
آرمین هم که کللن حرفشو نیاریم بهتره !
منم با یکی دو تا از بچه ها همینجائیم ...
عمران زمین گیرمون کرد !
.
.
.
+ اینا همش یه مکالمه ی ساده بود ... از نوع چت و نوشتاریش !
خبر گرفتن از بچه های راهنمائی بعد از هفت سال !
و یه قرار برای دیدن شیش هفت نفر از اونا ...
سه شمبه ، ساعت 9 سرای مهر !
یه حس دل تنگی عجیب غریب ،
همراه با یه هیجان و ذوق برای دیدن بچه ها ...