شده یک دلخوشی واسم ، شایدم یک عادت ، از نظر خودم یک عادت خوب ...
هر روز باید بهشون سر بزنم ، روزی 3 ، 4 بار ...
حدود پنج شیش ماهه که شدن میهمون ما ، یک میهمون دائمی که بر خلاف سایر مهمونا
خیلی دوسشون دارم ... اومدن تو حیاط و اطراق کردن و دارن حال میکنن ...
روزی که اومدن 2 تا برادر کوچولو بودن که همراه مامانشون اومدن و غذا گذاشتیم و موندگار
شدن ، مامانشون بعد از چند وقت رفت ، البته بعضی موقع ها میاد یک سر کوچولو میزنه ...
بعد از چند وقت یک دختر کوچولو هم پیدا شد ، اول که اومد همش دعوا بود و اون گربه ی
کوچولو یجورایی فراری بود اما موندگار شد و الان رفیق تاپه اون 2 تاست ..
گربه ها دنیای فوق العاده شیرینی دارن ، بازی کردناشون ، غذا خوردناشون ، تمیز کردناشون ،
سرماخوردنشون و نحوه ی خوابیدنشون ... واقعا لذت بخشه دیدن این تصاویر ...
براشون توپ گرفتم هر روز با اون بازی میکنن و بعضی موقع ها هم بازیشون میشم ...
روزی 2 نوبت واسشون غذا میبرم و بعدش میان همو لیس میزنن و تمیز میکنن ...
وقتی گشنشون میشه میان دم در حیاطو میزنن و غذا میخوان و وقتی میرم میپرن رو پاهام ..
فک کنم کلا زیاد هم سرما میخورن ، چند وقت پیش بود که یکیشون سرما خورده بود و چشم
هاش عفونت کرده بود و همش عطسه میکرد که خدا رو شکر با راهنمایی های خانوم معلم
و گذاشتن روزی 3 ، 4 بار قرص سرماخوردگی که تو آب حلش میکردم خوب شد ...
خوابیدشون هم که دیگه هیچ ، 3تاشون میان به هم میچسبن و دستاشونو میندازن گردن
هم و میخوابن ...
وقتی هم من یا بابام یا مامان خانوم بریم حیاط میان و 3 تایی شروع میکنن به بازی کردن که
آره ما گشنمونه و غذا میخوایم !
حیوانات را دوس دارم ، خیلی زیاد ... چون مظلوم ترین موجودات و مخلوقات خدا هستن
چون زبون دارن اما دروغ نمیگن ... چون خیلی چیزها را میفهمن و خوب درک میکنن و چون بر
خلاف خیلی از ما انسان ها حیا دارن و هرکاریو انجام نمیدن ...
گربه ها هم نمونه ای از این حیوانات هستن که من 3 تا از اون کوچولو هاشونو دارم ...
خیلی هم خجالتین ، من وقتی باهاشون حرف میزنم و یجورایی قربون صدقشون میرم
سرشونو میندازن پایین و یواشکی با اون گوشه ی چشمشون نگاه میکنن
انقد بهشون عادت کردم که اگر یک روز بهشون سر نزنم واقعا دلم براشون تنگ میشه ...
واقعا از ته دلم دوستشون دارم و امیدوارم هیچ وقت ترکم نکنن ...