کوچه باغ

و ناگهان چقدر زود دیر میشود ... !

کوچه باغ

و ناگهان چقدر زود دیر میشود ... !

تولدت مبارک رفیق ...

 

 دقت کردین بعضی ها هستن که آدم نسبت بهشون یک حس خیلی خیلی خوب داره ؟!  

ممکنه حتی طرف مقابلتو هم درست حسابی نشناسی ... 

یا حتی نه دیده باشیش نه باهاش حرف زده باشی ... 

اما این احساس خوب همیشه همراه آدم هست ! 

ممکنه این احساس از تعریف کردن دیگران از خوبی های اون طرف باشه ... 

یا بین ماها وبلاگ نویسا از خوندن مطلب های اون فرد ...  

یا حتی هیشکدوم از اینا ... فقط با شنیدن یک اسم از طرف ! 

 

شاید برای من اینطوری بوده ... شایدم نبوده ... نمیدونم !

طرف مقابل من از خوب روزگار محسن محمد پور بوده ... 

راستش قبل از اینکه تو مراسم بهزیستی ببینمش ، نه تا حالا دیده بودمش ، نه تا حالا باهاش حرف زده بودم ، نه چت کرده بودم ، نه کامنت گذاشته بودم و ... ! 

فقط یادمه یک پست برای رفتن مکه ی مامان بزرگم گذاشته بودم که محسن واسم کامنت گذاشته بود : 

" قدرشو بدون ... من این نعمت بزرگو برای همیشه از دست دادم ... شاد باشی محمد " 

 

تنها ارتباط من با محسن محمد پور همین بود و بس ... اما برای اولین بار که دیدمش ، کاملا مطابق انتظارم بود .. رفتار آقا منشانه اش ، مهربونی بی حد و اندازش ، شوخی های زیادش و خاکی و خودمونی بودنش ... از اون وقت بود که ارتباطم با محسن محمد پور زیاد شد ... 

محسن محمد پور و دوس دارم ، برای اینکه موقع هایی که خیلی ها خودشونو زدن به کوچه ی علی چپ واساد و بدون هیچ ترسی حرفشو زد ... 

برای اینکه همیشه یکیه ، همیشه یجور رفتار میکنه و هیچ وقت عوض نمیشه ... 

برای اینکه صداقتو تو رفتارش میبینم ... برای اینکه یک رفیق همیشگیه واسم ... 

 

حالا فردا تولد رفیق منه ... رفیقی که دیگه نمینویسه ، رفیقی که دلم برای نوشته هاش اونم از نوع پری و تقی و محسن و نقی تنگ شده ... رفیقی که حدود ده سال از من بزرگتره اما با مهربونی هاش همیشه این فاصله ی سنی را به کمترین حد خودش میرسونه ... 

رفیقی که فقط میتونم بهش بگم خیلی دوسش دارم . 

  

تولدت مبارک ، محسن محمد پور دوس داشتنی ...