کوچه باغ

و ناگهان چقدر زود دیر میشود ... !

کوچه باغ

و ناگهان چقدر زود دیر میشود ... !

خوشبحالت آقای راننده !

 

امروز صبح که داشتم میرفتم دانشگاه ، سر راه مینی بوس ها و اتوبوس هایی رو دیدم که بچه های ابتدایی توش نشسته بودن ... 

یاد دوران مدرسه ی خودم افتادم !  

ساعت 7 باید میرفتم سر ایستگاه تا سرویسمون بیاد و بریم مدرسه ... 

وقتی میخواستیم پیاده شیم ، حاضر بودم هرجایی برم و هرکاری کنم جز اینکه برم سر کلاس و درس گوش کنم ! به خصوص درسایی که معلم هاش نامرد بودن !! 

همیشه تو دلم میگفتم کاش منم راننده مینی بوس بودم ساعت 7 صبح نمیرفتم سر کلاس ... 

خوشبحالت آقای راننده !  

 

 

 

 

پی نوشت : نمیدونم چرا انقد هوس رقص کُردی کردم ! حیف که باید دسته جمعی باشه ... !