یادمه یه پست تو وبلاگ قبلیم برای بابام نوشتم که کلا وبلاگ منهدم شد و اون پست هم
از بین رفت ... اون پستو خیلی دوس داشتم و اگر بود امشب کپیش میکردم میاوردم اینجا !
فردا روز پدره ... روز پدرایی که باید قبول کنیم به هر حال اسمی ازشون کمتر به میان میاد ...
معمولا میگن دخترا با پدراشون بهترن تا پسرا ! منم اینو قبول دارم که معمولا پدر و پسر با هم
درست حسابی نمیسازن ! من هم مثه بقیه ی پسرا اما بابام واسه ی من با هرکسی که تو
زندگیم هست برام فرق میکنه ... کسی که از اون اول بچگی ها کنارش بودم تا همین الان !
بابا زمان بچگی هام هرجا میرفته من باهاش میرفتم ، بعده ها هم که یادمه دقیقا همین اتفاق
میفتاده ... خیلی خاطره ها رو یادمه ... از زمان بچگی کنار بابام !
یاد فوتبال بازی کردن های تو خونه ، که میزدیم همه چیو میشکستیم و وقتی مامان میامد من
تقصیر بابا مینداختم و بابا هم تقصیر من ... ! یا یاد شرکت بابا که هرموقع میرفت منم با خودش
میبرد ... به خاطر همینه که الان هرکدوم از دوستاش که زنگ میزنن همیشه با منم میان صحبت
میکنن و حالمو میپرسم ... یا مسافرت رفتن هامون ... یا یاد استقلال نگاه کردنمون ...
بابا همیشه میگه محمد منو یه استقلالی 2 آتیشه کرد ! از اون موقع ها تا الان موقع بازی های
استقلال خونه رو ، رو سر خودمون خراب میکنیم !
یادمه بازی استقلال پرسپولیس فک میکنم 84 ، 85 بود که پیروز قربانی دقیقه ی آخر گل زد و ما
بردیم ... تا 2 ساعت بعدش تو بغل هم میپریدیم بالا یا پایین !
خیلی ها که این کارهارو میبینن میگن چقد من و بابا شبیه همیم ! البته جز از لحاظ چهره !
بابای من سفیده و موهای بور و چشمهای سبز اما من کاملا برعکس اینا ...
بابای من تنها کسیه که من میشناسم که انقد هوای منو داره ... سر همین قبول شدن تو
دانشگاه ، هیچ وقت یادم نمیره که چه حرفایی از این و اون شنیدم اما بابا مثه همیشه پشت من
واساد و ازم حمایت کرد ... این حمایت کردن خیلی مهمه ... خیلی ، اینکه تو زندگی بدونی یکی
رو داری که میتونی روش حساب کنی واقعا به آدم آرامش میده ...
من و بابا هم انقد ارتباطمون صمیمی هست که هرچی بشه برم و بهش بگم و اونم رک و راست
مثه همیشه جوابمو بده ، حتی اگر گند زده باشم به یه کاری !
از بابا خیلی چیزا یاد گرفتم ، شاید مهمترینش واسم این باشه که همیشه برم دنبال حق ...
بدون داشتن هیچ آشنایی و فقط متکی به خودم !
سر همون جریان حراست دانشگاه خیلی ها بهم گفتند کارت اشتباه بوده و این حرفا ، اما تنها
کسی که گفت همین که تونستی حرفتو بزنی برای من کافیه بابا بود ، حرفش خیلی برام
مهم بود . بابا میتونست 2 سوته کارمو راه بندازه اما نه من ازش خواستم و نه خوش انجام میداد
چون بهم میگه باید یاد بگیری حرفتو بزنی ...
اما خب همیشه این روال نیست و گاهی اختلاف نظر ها باعث جر و بحث و اینا میشه ، اما یادم
نمیاد بیشتر از یکی دو روز طول کشیده باشه !
بچه بازی های من که تا یچی میشه میرم سوئیچ ماشین رو میدم هم دلیل نمیشه قهر کردنای
ما بیشتر از این مدت شه ... من و بابا تا وقتی هستیم همیشه کنار هم رفیق میمونیم .
فردا روز خوبیه ، چون رفیق من قراره که به من هدیه ی روز پدری بده !!
امروز هم لطف کرد و وقتی سرکار بود اس داد پدر عزیزم روزت مبارک و من هم در کمال پر رویی
جواب دادم ممنونم پسر گلم ... خدا عاقبتتو بخیر کنه ! اما اینجا میخوام درست حسابی تبریک
بگم هرچند بابا اینجا رو نمیخونه !
روزت مبارک بابای دوس داشتنی و گل تر از گلم ...
پی نوشت : دوس دارم این پست رو تقدیم کنم به بابا محمود نازنین و همه ی پدرای گل ...
امیدوارم خدا سایشون رو سر بچه ها حفظ کنه و باباهایی رو که به رحمت خدا رفتند بیامرزه ...
عید شما خانوم ها هم مبارک !