کوچه باغ

و ناگهان چقدر زود دیر میشود ... !

کوچه باغ

و ناگهان چقدر زود دیر میشود ... !

...

 

نمیدونم امشب چه حس و حالی بود ، هرچی بود خیلی عجیب بود ... 

طوری که صدای تمرینم تا بالا میرفت ...   

اومد گفت بزن ببینم چه کردی ! با همون حس و حال زدم ... 

با اعتماد به نفس تر از همیشه ... 

آخرش نگاهش کردم ...  

هچی برای گفتن نداشتم ... هیچی ... چی شده بود که اینطوری شد ؟! نمیدونم ...  

شاید به خاطر اون آرزویی بود که همیشه برام میکرد ... 

شاید به خاطر حس و حال خودم بود که بهش منتقل شده بود ...  

شاید به خاطر حرفای دیشبش بود که از بابای خدا بیامرزش گفته بود ...

و خیلی از شاید ها ... اما مهم نیست ... مهم اینه من امشب رفتم تو کُما !  

  

 

اشکهای امشبت منو دیوونه کرد بابا ... دیوونه ...