کوچه باغ

و ناگهان چقدر زود دیر میشود ... !

کوچه باغ

و ناگهان چقدر زود دیر میشود ... !

در حال گذر !

 

ساعت 2 نصف شبه ... تیرهای برق کوچه رو عوض کردن و کوچه شده مثه روز ... 

نگاه میکنم به حیاط و آسمونش ، ستاره ها خاموش تر از همیشه ... 

بیژن بیژنی داره با صدای دلنشینش نوائی نوائی را میخونه ...  

باد کولر هم مستقیم رو به رومه و دلش نمیاد اشکامو ببینه و زود خشکش میکنه ...  

کوچه روشن یا خاموش ، 

ستاره ها پر رنگ یا کمرنگ ، 

نوای بیژن بیژنی یا یکی دیگه ، 

اشکهای خشک یا تر ،  

...

برای زندگی فرقی نمیکنه ... داره با خوب و بدش به سرعت گذر میکنه و پیش میره ! ... 

تا کجا ؟! نمیدونم !