ساعت 2 نصف شبه ... تیرهای برق کوچه رو عوض کردن و کوچه شده مثه روز ...
نگاه میکنم به حیاط و آسمونش ، ستاره ها خاموش تر از همیشه ...
بیژن بیژنی داره با صدای دلنشینش نوائی نوائی را میخونه ...
باد کولر هم مستقیم رو به رومه و دلش نمیاد اشکامو ببینه و زود خشکش میکنه ...
کوچه روشن یا خاموش ،
ستاره ها پر رنگ یا کمرنگ ،
نوای بیژن بیژنی یا یکی دیگه ،
اشکهای خشک یا تر ،
...
برای زندگی فرقی نمیکنه ... داره با خوب و بدش به سرعت گذر میکنه و پیش میره ! ...
تا کجا ؟! نمیدونم !