کوچه باغ

و ناگهان چقدر زود دیر میشود ... !

کوچه باغ

و ناگهان چقدر زود دیر میشود ... !

کاش میشد یه عنوان براش پیدا کرد ... !

 

خیلی بده که احساس کنی اشتباهی شدی ! 

شدی نه ، از اول اشتباهی بودی و هستی و احیانا خواهی بود ! 

این روزا هیچی سر جاش نیست ... 

هیچی به هیچی ربط نداره ... 

برخورد ها فرق کرده ...  

همه چی عجیب غریب شده ...  

روزاش شده شب ! شبهاش شده روز ... 

همه چی شده مثه یه قانون که یا انجام میدی یا متهمی !   

فقط باید بری ... باید بی خیال رد شی و به هیچی فکر نکنی ... 

و من به واسطه ی این روزا ، اینجا ، تنها جایی که احساس راحتی میکنم  

هم حوصله ی هیچی رو ندارم ... حتی " سلام ! " کردن ...