کوچه باغ

و ناگهان چقدر زود دیر میشود ... !

کوچه باغ

و ناگهان چقدر زود دیر میشود ... !

مقدمت گلباران !

 

هیچ وقت دوست نداشتم از فامیل یا دوست و آشنا وبلاگمو کسی بخونه !  

یه زمانی چرا ، همه اسمشو داشتن اما وقتی قضیه جدی تر شد دیگه وبلاگ رو  

به هیشک معرفی نکردم و هرکی میپرسید میگفتم حس و حال نوشتن ندارم !  

مهم ترین دلیلش این بود که احساس راحتی نمیکردم و نمیشد هر حرفی رو زد ... 

اما یکی هست که برام فرق داشته باشه ... یعنی بشه تمام حرفارو بهش زد ...  

الانم خیلی چیزارو که خیلی ها نمیدونن اون میدونه ... و شاید پس دادن جواب اعتمادم 

مهم ترین دلیل معرفی کردن اسم وبلاگ به اون باشه ...   

 

بعد از این پست تصمیم گرفتم وبلاگم رو به خاله خانوم جان معرفی کنم !  

هُدا رو خیلی از شماها میشناسین ... یعنی به خیلی هاتون معرفیش کردم ...  

هدا خاله ی کوچیک من هست که از امروز ، به عبارت بهتر فردا ، قراره بپیونده به مخاطبان 

میلیونی این وبلاگ !! حضورش رو تو این وبلاگ به خودم و خودش و امت همیشه در صحنه 

تبریک میگم و امیدوارم رو قولش مثه همیشه واسه ... قول اینبار هم این هست که اسم 

این وبلاگ لو نره ، اگر خدا بخواد البته ... 

 

پی نوشت : امشب شب قدره ... اگر اهل دعا کردن هستین بیماران رو یادتون نره ... 

اگرم نیستین که هیچی !