-
برای اولین بار ...
شنبه 7 اسفندماه سال 1389 23:00
پریشب داشتم جشنواره ی فیلم برلین از شبکه ی پی دی اف را نگاه میکردم ... وقتی اصغر فرهادی به عنوان بهترین کارگردان برای فیلم " جدایی نادر از سیمین " انتخاب شد و روی سن رفت و بعد از دریافت جایزه برای مخاطبان صحبت کرد ، گفت : " این جایزه را تقدیم میکنم به مردم صبور ایران و به خصوص به جعفر پناهی عزیز ......
-
بازی اما بدون دعوت !
پنجشنبه 5 اسفندماه سال 1389 22:03
هر بازی ای که راه میفتاد یکی میامد ما رو دعوت میکردا ... اما این بازی دیگه هیشکی پیدا نشد مارو دعوت کنه و با اجازه خودمون اومدیم بازی کردیم ... حالا بازی چی هست ؟! باید 3 نفرو که تا حالا ندیدی چهرشونو حدس بزنی چطورین ! خب این یکم سخته ، من اسم 3 نفرو مینویسم اما فقط ازشون عکس دیدم و قسمت نشده هنوز از نزدیک ببینمشون...
-
آغاز ترم چهارم ...
سهشنبه 3 اسفندماه سال 1389 22:09
۳ ترم از شروع دانشگاه گذشت و امروز ترم چهارم شروع شد ... قبول دارین بهترین دوران زندگی دوران دانشجویی هست ؟! خب شاید برای افراد با هم فرق داشته باشه ... بستگی به دانشگاه و رشته و همکلاسی ها داره ... اما برای من تجربه ی فوق العاده ای بوده ... امروز ترم چهارم شروع شد ... کلاس امروزمون همون کلاسی بود که اولین روز دانشگاه...
-
کامنته تایید نشده !
یکشنبه 1 اسفندماه سال 1389 01:12
امروز تو خبرگذاری خبر آنلاین داشتم میچرخیدم و خبرهای فتنه و فتنه گران ! را میخوندم که دیدم نوشته " برای این عکس تیتر انتخاب کنید ... " کامنت گذاشتم : " همدردی با مردم ایران ! " اما تایید نشد !
-
... و باز هم سکوت ...
چهارشنبه 27 بهمنماه سال 1389 18:42
. . . . . . . . . . . پی تولد نوشت : خانوم معلم فاطمه تولدت مبارک ... با آرزوی بهترین ها ... پی موسیقی اصیل ایرانی نوشت : این لینک از آرمین را بخونید و نظرتونو بگین ... بعدا نوشت : امروز داشتم کلیپ " خون بازی " از داریوش گوش میکردم ، جمله ای که آخر کلیپ از گاندی نوشته شد فک میکنم خیلی به حال و روز کشور ما تو...
-
ولنتاین مبارک !
یکشنبه 24 بهمنماه سال 1389 16:34
یادش بخیر ! همین چند وقت پیشا بود که یک اسمس اومد که تو این مملکت به این بزرگی یک دختر هم حاضر نشد با ما دوست بشه ... مملکته داریم ؟! انصافا دیدیم راست گفته ها ... با اینکه الان چند وقت از اون اسمس گذشته اما همچنان هیچ دختری حاضر نشده با ما دوست بشه ... ( واقعا مملکته داریم ؟! ) ما هم برای اینکه کم نیاریم اومدیم بگیم...
-
بلاگزیت در وبلاگی مستقل ... !
پنجشنبه 21 بهمنماه سال 1389 22:27
از این به بعد برنامه ی بلاگزیت را در وبلاگ مستقل خودش یعنی این جا ببینید ... بلاگزیت این هفته هم در آن وبلاگ قرار داده شده است ...
-
سلام خانوم معلم ! تولدت مبارک ...
چهارشنبه 20 بهمنماه سال 1389 18:18
همیشه تبریک تولدو دوس داشتم ، همیشه تولد عزیزانمو یجا یاداشت کردم و به موقعش یا بهشون اس ام اس میدم یا بهشون زنگ میزنم ... امروز هم تولد خانوم معلم هست ... آشنایی من با وبلاگ خانوم معلم مفصله و یخورده عجیب غریب ! تا جایی که یادم میاد بخشی از اولین کامنتی که خانوم معلم تو وبلاگم نوشته بود این بود که " من بهمن ماه...
-
...
سهشنبه 19 بهمنماه سال 1389 00:25
پ . ن : حدود یکی دو سال پیش این عکسو گرفتم ...
-
زیر آب زنی از نوع هنرمندان !
شنبه 16 بهمنماه سال 1389 17:28
نمیدونم چقدر تا حالا با " هنرمندان " ، کشورمون در ارتباط بودین و میشناسید اونها را ... من بنا به دلایلی با خیلی هاشون ارتباط نزدیکی داشتم و دارم و خوب میشناسمشون ... تو این پست هم اصلا نمیخوام خدای نکرده به قشر هنرمند جامعه توهین کنم اما ... چند وقته که کلاس " سنتور " شروع کردم ... همیشه عاشق...
-
ناصریا تا هوای حوا !
چهارشنبه 13 بهمنماه سال 1389 22:48
از خوانندگان پاپ ایرانی صدای " ناصر عبداللهی " را خیلی دوس داشتم و دارم ... از صدای خیلی از خوانندگان لذت میبرم اما صدای مرحوم ناصر عبداللهی همیشه بهم آرامش میداد ... شاید موقع رفتنش زیاد از موسیقی سر در نمیاوردم ( مثه الان ) اما از اینکه دیگه نمیتونم آهنگ های جدیدشو بشنوم برام آزار دهنده بود ... یادم میاد...
-
آخرین لحظات ثبت شده ی ما ...
سهشنبه 12 بهمنماه سال 1389 01:06
ساعت 10:15 شب بود که تصمیم گرفتیم با نیما آخرین لحظاتمونو با ضبط کردن فایل صوتی به پایان برسونیم، برای من که خیلی موندگار شد این فایل صوتی ، از اون روز تا حالا چند بار گوشش دادم ... قرار بود نیما بذاره رو وبلاگش که فعلا دسترسی به اینترنت نداره و با اجازه من میذارمش رو وبلاگ ... حجمش برای دیال آپی ها چیزی نیست و میشه...
-
از چی بگم ؟!
شنبه 9 بهمنماه سال 1389 18:29
اون شب حالم خوب نبود ، دلم گرفته بود ، یک حس عجیب و غریبی داشتم ... ! رفتم وبلاگش ، یجورایی برام باور نکردنی بود میخوام ببینمش ، یعنی هیچ وقت انتظارشو نداشتم رفاقت ما 2 تا به این حد برسه ... واسش یک کامنت بلند بالا اندازه ی یک پست نوشتم ، اون شب نبود ، گفت نمیتونم بیام نت ، بهش زنگ هم نزدم ، نمیدونم چرا ! اون شب گذشت...
-
بلاگزیت 16
پنجشنبه 7 بهمنماه سال 1389 18:44
بسم رب الشهدا و الصدیقین ... لینکها در کدام بلاگ و در دست چه کسی است ؟! کی من ؟! کی این ؟! در بلاگزیت این هفته : خوبها ، بدها ، زشتها معرفی میشوند ، از عکسهای مدرسه ی بچه های بلاگستان رونمایی میشود ، محسن باقرلو برای همیشه خداحافظی میکند ، دختری از یک شهر دور آرزوی پسر بودن میکند ، حمید باقرلو میهمان صندلی داغ...
-
تا شنبه نیستم ..
دوشنبه 4 بهمنماه سال 1389 18:32
زیاد عرضی نیست ... فقط اومدم بگم دارم میرم " مشهد " تا شنبه نیستم ، اما " بلاگزیت " آماده اس و پنج شنبه یجا گیر میارم میذارمش ، فقط اگر سر وقت همیشگی نشد به بزرگواری خودتون ببخشید ... دلم براتون تنگ میشه ... به یاد همتون هستم ، دوستتون دارم فعلا
-
مراحل رشد یک پسر بچچه تا ارتفاع 190 سانتیمتری !
چهارشنبه 29 دیماه سال 1389 18:12
آقا به جان خودمان نباشد به جان این دختر همسایه با این بازی بابابزرگ کیامهر من خودم موندم اون پسر فسقلیه تپل مپلو چطوری یهویی شد این هوا ! حالا مثلا بچچگی هم کم غذا میخورده ، اگر زیاد میخورد میخواست چی بشه من نمیدونم ... ! جدا از شوخی اولش میخوام یک تشکر اساسی بکنم از بابابزرگ کیامهر به خاطر راه انداختن این بازی و از...
-
به افتخار تیم ملی یک دست و یک هورا !
دوشنبه 27 دیماه سال 1389 18:45
چند روز پیش سر زدم به وبلاگ بابای آرتاخان و این پستشو خوندم ... چنتا سوال بود که آخرش یک حالت نتیجه گیری میشد که درباره ی خاطرات کودکی بود ... برای بابای آرتاخان کامنت گذاشتم : " من از کوچیکیم هیچی یادم نمیاد ... بعد همیشه به جای دیدن کارتون فوتبال میدیدم ... " هیچ وقت یادم نمیاد از کوچیکی یک کارتونو درست...
-
تنهایی در برف ... !
شنبه 25 دیماه سال 1389 23:17
میگن کیف برف بازی به شلوغ بازیشه ... به دور هم بودن و خوش گذروندن ... انصافا راس میگن ، امشب با اینکه سرماخوردگی اساسی گرفتم اما راستش دلم نیامد نرم تو برفا ... تنها بودم ، مثه همیشه ، شاید بهتر بگم تنها تر از همیشه ... ! چرا دروغ بگم ؟! اصلا بهم خوش نگذشت ... دوست داشتم یکی بود باهاش صحبت میکردم هم قدم با هم میرفتیم...
-
تولدت مبارک مهربانم ...
جمعه 24 دیماه سال 1389 18:19
هممون خوب میدونیم ، روزایی که تو نیستی خونمون دیگه اون گرمی و صفا را نداره ... یادم میاد 7 ، 8 سال پیش بود وقتی داشتی میرفتی مکه ... اون موقع من 12 سالم بود نمیتونستم فکرشو بکنم ، یعنی برام قابل درک نبود که من باید 2 هفته مامانمو نبینم ... ! فک میکردم سنم کمه که اینطوریم ، فک میکردم بچه ام که دارم همچین چیزی میگم اما...
-
سیاست به به چه چه کردن ...
پنجشنبه 23 دیماه سال 1389 20:17
مسلما جامعه ی وبلاگ نویسی ما یک جامعه ی خیلی کوچیک از جامعه ی واقعی ماست ... میشه تو وبلاگ نویسی خیلی از مسائل ساده و پیچیده ی دنیای واقعیمونو ببینیم ... چند روز پیش اتفاقی رسیدم به یک وبلاگ که دیدم مدیر اون وبلاگ یک پست نوشته و به اصطلاح " دکتر شریعتی " را نقد کرده ... البته کارش از نقد گذشته بود و به توهین...
-
چیزی نشده که بابا !
سهشنبه 21 دیماه سال 1389 19:28
چزی نشده که ... آقا جان اصلا یک حادثه بوده ... اصلا مگه نمیگن حادثه هیچ وقت خبر نمیکنه ؟! پس چرا داری شلوغ بازی در میاری ؟! اصلا مگه چیز جدید و غیر منتظره شنیدی که به هم ریختی ؟! به خدا نه چیز جدیدیه نه غیر منتظره ... چرا اگر میگفت هواپیما سر ساعت راه افتاده و سالم رسیده ، قبول اون موقع باید شُکه میشدی ... اما الان...
-
یک روز برفی دانشگاهی !
یکشنبه 19 دیماه سال 1389 18:05
واسین همین اول کاری از امت شهید پرور و همیشه در صحنه ی وبلاگی که ما رو در امر خطیر امتحان دادن " دعا کردن " و جویای حالمان قبل و بعد امتحانها ! شدن تشکر ویژه بنمایم ... دوما خدا رو شکر کنم که تا اینجاش که نصف امتحانها را گذروندم ، هر 3 تا درس عالی بوده ( عالی به معنای گرفتن نمره قبولی یعنی حدود 10 الی 12 ! )...
-
بازی اگر ها ... !
جمعه 17 دیماه سال 1389 17:50
از طرف نیما دعوت شدم به یک بازی ... راستش بازیه خیلی قشنگیه ، من که خیلی دوسش دارم ، مرسی بچچه که دعوت کردی پسر ... دوستت دارم باقالیه من ... اگر ماهی از سال بودم میشدم تیر ... چون از بچگی دوسش داشتم همیشه یاد آور خاطرات خوب و تعطیل شدن از مدارس کوفتی بود ... اگر روزی از هفته بودم میشدم پنج شنبه ... چون فرداش آخر هفته...
-
دنیای شیرین گربه ها ...
پنجشنبه 16 دیماه سال 1389 17:51
شده یک دلخوشی واسم ، شایدم یک عادت ، از نظر خودم یک عادت خوب ... هر روز باید بهشون سر بزنم ، روزی 3 ، 4 بار ... حدود پنج شیش ماهه که شدن میهمون ما ، یک میهمون دائمی که بر خلاف سایر مهمونا خیلی دوسشون دارم ... اومدن تو حیاط و اطراق کردن و دارن حال میکنن ... روزی که اومدن 2 تا برادر کوچولو بودن که همراه مامانشون اومدن و...
-
حسابداری اسلامی !
سهشنبه 14 دیماه سال 1389 21:15
به نظر شما پشیمونی الان برای درس نخوندن تو طول سال فایده ای داره آیا ؟! حالا زیاد اغراق نباشه که پشیمونم ، راستش نیستم ، اما کلا ناراحتم چرا کم خوندم ... ! شنبه یک امتحان عمومی درباره ی دین و اخلاق و فلسفه و این چیزا دارم ، یکشنبه هم یک درس کاملا تخصصی درباره ی ترازنامه و صورت مغایرت و شرکت تضامنی و سود شرکت سهامی !...
-
باغ بی برگی ...
دوشنبه 13 دیماه سال 1389 22:13
آسمانش را گرفته تنگ در آغوش ... ابر با آن پوستین سرد نمناکش باغ بی برگی روز و شب تنهاست با سکوت پاک غمناکش ... در سیزدهین روز از زمستون سرد و بی برفمون ، وبلاگ " باغ بی برگی " را شروع میکنم ... امیدوارم که بر خلاف وبلاگهای سابقم بیشتر از چند ماه دووم بیاوره ... سعی میکنم ایشالله تو نوشتن یک تغییر رویه ی...